NOTICE توجه: این یک موضوع قدیمی است که آخرین پست ارسالی آن مربوط به 2355 روز قبل است . لطفا فقط پاسخ ها ، سوالات و درخواست های 100 درصد مرتبط را به آن ارسال کنید و برای درخواست ها و سوالات جدید موضوع جدیدی را ایجاد کنید
صفحه 6 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 101 به 120 از 284

موضوع: طنز به شرط چاقو

  1. #101
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض

    جوک
    یارو می ره دزدی تفنگو میذاره پشت گردن طرف می گه تکون بخوری با لگد می زنم تو سرت

    روشنفکره داشته اظهار نظر می‌كرده:
    این جلال آل احمد كه هی ازش تعریف می‌كنن، فقط یه كتاب خوب نوشته كه اسمش بوف كوره.
    یكی گفت: بوف كور كه مال صادق هدایته!
    یارو گفت: دیگه بدتر، یه كتاب خوب داره، اونم صادق هدایت براش نوشته!



    یارو می ره دزدی تفنگو میذاره پشت گردن طرف می گه تکون بخوری با لگد می زنم تو سرت

    روشنفکره داشته اظهار نظر می‌كرده:
    این جلال آل احمد كه هی ازش تعریف می‌كنن، فقط یه كتاب خوب نوشته كه اسمش بوف كوره.
    یكی گفت: بوف كور كه مال صادق هدایته!
    یارو گفت: دیگه بدتر، یه كتاب خوب داره، اونم صادق هدایت براش نوشته!

    غضنفر میخواسته یك كبریت سوخته رو روشن كنه،هرچی میزده كبریت مادرمرده روشن نمیشده. رفیقش بهش میگه: بابا خوب شاید كبریتش خرابه! غضنفر میگه: نه بابا، همین پنج دقیقه پیش روشن شد

    یارو زنش سبزه بوده، سیزده به در میندازتش بیرون...

    غضنفر سوار آسانسور میشه، می‌بینه نوشته‌: ظرفیت 12 نفر. باخودش میگه: عجب بدبختیه‌ها! حالا 11 نفر دیگه از كجا بیارم؟!

    به یه آقا میگن اسم كوچیك فردوسی چیه؟
    می‌گه:میدان

    به غضنفر میگن لپ لپ می‌خری؟
    میگه: آره! میگن حالا جایزه هم توش داره؟
    میگه فكر نمی‌كنم، ‌من لپ لپ رو واسه كیفیتش می‌خرم!!!
    غضنفر جوراب می‌خره براش بزرگ بوده جلوش پنبه می‌ذاره!

    به غضنفر میگن میزان تحصیلات؟ میگه PHD. میگن یعنی چی؟ میگه:
    Passed Highschool with Difficulties..

  2. کاربران : 4 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  3. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نام
    Advertising world
    نوشته ها
    Many
     

  4. #102
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض

    پیرمرد زبل
    در یک غروب جمعه٬ پیرمردی مو سفید٬ در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد٬ وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت: "برای دوست دخترم یک انگشتر مخصوص می خواهم."

    مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت و انگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.


    پیرمرد زبل
    در یک غروب جمعه٬ پیرمردی مو سفید٬ در حالی که دختر جوان و زیبایی بازو به بازویش او را همراهی می کرد٬ وارد یک جواهر فروشی شد و به جواهرفروش گفت: "برای دوست دخترم یک انگشتر مخصوص می خواهم."

    مرد جواهرفروش به اطرافش نگاهی انداخت و انگشتر فوق العاده ایی که ارزش آن چهل هزار دلار بود را به پیرمرد و دختر جوان نشان داد. چشمان دختر جوان برقی زد و تمام بدنش از شدت هیجان به لرزه افتاد.

    پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت: خب٬ ما این رو برمی داریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اون رو چطور پرداخت می کنید؟ پیرمرد گفت با چک٬ ولی خب من می دونم که شما باید مطمئن بشید که حساب من خوب هست٬ بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه٬ به بانک من تلفن بزنید و تایید اون رو بگیرید و بعد از آن٬ من در بعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.

    دوشنبه صبح مرد جواهرفروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت:من الان حسابتون رو چک کردم٬ اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسابتون هیچ پولی وجود نداره! پیرمرد جواب داد: متوجه هستم٬ ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و هیجان انگیزی رو گذروندم؟!!

    پیرمرد در حال دیدن انگشتر به مرد جواهرفروش گفت: خب٬ ما این رو برمی داریم. جواهرفروش با احترام پرسید که پول اون رو چطور پرداخت می کنید؟ پیرمرد گفت با چک٬ ولی خب من می دونم که شما باید مطمئن بشید که حساب من خوب هست٬ بنابراین من این چک رو الان می نویسم و شما می تونید روز دوشنبه که بانکها باز می شه٬ به بانک من تلفن بزنید و تایید اون رو بگیرید و بعد از آن٬ من در بعدازظهر دوشنبه این انگشتر را از شما می گیرم.

    دوشنبه صبح مرد جواهرفروش در حالی که به شدت ناراحت بود به پیرمرد تلفن زد و با عصبانیت به پیرمرد گفت:من الان حسابتون رو چک کردم٬ اصلا نمی تونم تصور کنم که توی حسابتون هیچ پولی وجود نداره! پیرمرد جواب داد: متوجه هستم٬ ولی در عوضش می تونی تصور کنی که من چه آخر هفته معرکه و هیجان انگیزی رو گذروندم؟!!

  5. کاربران : 4 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  6. #103
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض


  7. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  8. #104
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض


  9. تشکرها از این نوشته :


  10. #105
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض


  11. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  12. #106
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض


  13. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  14. #107
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض


  15. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  16. #108
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض


  17. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  18. #109
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض


  19. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  20. #110
    مدیرکل انجمنها Doloop آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نام
    حسين
    نوشته ها
    1,964
    تشکر
    3,312
    تشکر شده 3,086 بار در 1,371 پست

    پیش فرض

    به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟
    روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

    من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

    روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟
    ویرایش توسط Doloop : 05-03-2012 در ساعت 16:49
    *** اللّهم عجّل لولیک الفرج ***

  21. کاربران : 12 تشکر کرده اند از شما Doloop برای ارسال این پست سودمند:


  22. #111
    مدیر کل انجمن ها morteza_rk آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    نام
    مرتضی رحیمی کردمحله
    نوشته ها
    2,071
    تشکر
    2,376
    تشکر شده 2,899 بار در 1,263 پست

    پیش فرض

    حسین جان خیلی جالب بود.

    منم باید تختمو بذارم کنار شوفاژ! چون خیلی خیلی سرمائی هستم!
    .
    اَللّهُمَ صَلّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجّل الفَرَجَهُم


    وبلاگ شخصی من

  23. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما morteza_rk برای ارسال این پست سودمند:


  24. #112
    مدیرکل انجمنها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نام
    احسان صفامنش
    نوشته ها
    1,763
    تشکر
    919
    تشکر شده 2,261 بار در 1,056 پست

    پیش فرض

    پس چرا آب حوض رو با سطل خالی میکنن. نکنه یارو هم روانیه

  25. #113
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض

    روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
    دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
    پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
    دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
    مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش!

  26. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  27. #114
    مدیرکل انجمنها Doloop آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نام
    حسين
    نوشته ها
    1,964
    تشکر
    3,312
    تشکر شده 3,086 بار در 1,371 پست

    پیش فرض

    پس چرا آب حوض رو با سطل خالی میکنن. نکنه یارو هم روانیه
    نه مهندس حوض چون کفش در پوش نداره؟!!!
    این وان حموم بود.
    *** اللّهم عجّل لولیک الفرج ***

  28. تشکرها از این نوشته :


  29. #115
    مدیرکل انجمنها Doloop آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نام
    حسين
    نوشته ها
    1,964
    تشکر
    3,312
    تشکر شده 3,086 بار در 1,371 پست

    پیش فرض

    زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.

    ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد:
    مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز..

    وای خدای من، خیلی درست کردی

    ... حالا برش گردون ...زود باش.

    باید بیشتر کره بریزی ...

    وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم؟؟
    دارن می‌سوزن. مواظب باش. گفتم مواظب باش!

    هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی
    ... هیچ وقت!! برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟

    عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی.
    نمک بزن... نمک.....

    زن به او زل زده و ناگهان گفت:
    خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟!

    فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟


    شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی
    وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری؟؟؟؟؟؟؟






    ویرایش توسط Doloop : 29-03-2012 در ساعت 19:38
    *** اللّهم عجّل لولیک الفرج ***

  30. کاربران : 11 تشکر کرده اند از شما Doloop برای ارسال این پست سودمند:


  31. #116
    مدیرکل انجمنها Doloop آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نام
    حسين
    نوشته ها
    1,964
    تشکر
    3,312
    تشکر شده 3,086 بار در 1,371 پست

    New شرلوک هلمز

    شرلوک هولمز کارآگاه معروف و معاونش واتسون رفته بودند صحرا نوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هولمز بیدار شد و آسمان را نگریست.
    بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: نگاهی به آن بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟
    واتسون گفت: میلیونها ستاره می بینم.
    هولمز گفت: چه نتیجه میگیری؟
    واتسون گفت: از لحاظ روحانی نتیجه می گیرم که خداوند بزرگ است و ما چقدر در این دنیا حقیریم.
    از لحاظ ستاره شناسی نتیجه می گیریم که زهره در برج مشتری است، پس باید اوایل تابستان باشد.
    از لحاظ فیزیکی، نتیجه میگیریم که مریخ در محاذات قطب است، پس ساعت باید حدود سه نیمه شب باشد.
    شرلوک هولمز قدری فکر کرد و گفت: واتسون تو احمقی بیش نیستی. نتیجه اول و مهمی که باید بگیری اینست که چادر ما را دزدیده اند!
    بله، در زندگی همه ما بعضی وقتها بهترین و ساده ترین جواب و راه حل کنار دستمونه، ولی این قدر به دور دستها نگاه میکنیم که آن را نمیبینیم نمی بینیم.

    ویرایش توسط Doloop : 05-05-2012 در ساعت 01:17
    *** اللّهم عجّل لولیک الفرج ***

  32. کاربران : 5 تشکر کرده اند از شما Doloop برای ارسال این پست سودمند:


  33. #117
    ناظم سایت KHM آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نوشته ها
    1,047
    تشکر
    2,895
    تشکر شده 2,131 بار در 905 پست

    پیش فرض

    مامانم در طول شبانه روز فقط یکبار بهم میگه مهندس اونم آخره شباست که صِدام میزنه مهندس بیا آشغالا رو بزار دَم در!!!
    ساعت 5 دارم از خونه میرم بیرون میگم 11 میام .بابام میگه حالا خودت به درک اون دختره صاحاب نداره ؟؟؟!!!
    همیشه در بچگی دخترها عاشق عروسک ها هستند ...و پسرها عاشق مردان غول پیکر ...ولی نمی دانم چه حکمتی است
    که وقتی بزرگ می شوند ،دخترها عاشق مردان غول پیکر میشوند و پسرها عاشق عروسک ها ... !
    آموزش سريع تفاهم در زندگي مشترك برای خانوم‌ها:هیچ وقت با هیچ مردی بحث نکنید... بلافاصله گریه کنید!!!برای آقایون: هیچ وقت با خانوم‌ها بحث نکنید... بلافاصله ببوسیدشون!!!

    دقت کردین همیشه خنده دار ترین موضوعات زمانی به مغزت میرسه که وسط مراسم ختم هستی؟

    قدیما مراسم خواستگاری برای این بود خونواده ها دختر پسر رو بهم نشون بدن الان برای اینه که دختر و پسر خونواده هاشونو بهم نشون بدن!!
    مادر شوهرها میگن:عروس مثل لیمو شیرینه اولش شیرینه ،آخرش تلخه ! ولی لیمو شیرین تا زمانی شیرینه که کارد به جیگرش نخورده باشه.

    یارو تو اتوبوس هی میره صندلی شماره 3 هی میره شماره 15 ازش میپرسن چرا اینکارو میکنی؟میگه خیر نبینه اونی که گفت دوتا صندلی بگیر شب راحت بخوابی!
    یارو اومده کامنت گذاشته "استفاده از فیلتر شکن حرام است" شماها همه دارین گناه میکنید...!یکی نیست بگه، مرتیکه خودت با قند شکن اومدی تو فیس بوک؟
    رفتم از عابربانک پول بگیریم میگه : در حال حاضر دستگاه حاضر به ارائه سرویس نمی باشد . بعد مینویسه آیا درخواست دیگری دارید؟! آره 4 تا جوک بگو بخندیم...
    بچه ها توي کلاس داشتند سر و صدا مي کردند که ناظم مياد تو با عصبانيت ميگه : اينجا طويله است؟يکي از بچه ها مي گه : نه آقا اشتباهي اومديد!
    شكسپير ميگه: هر وقت زنت گريه ميكنه ميخواد خرت كنه و هر وقت ميخنده مطمئن باش خرت كرده!؟
    دقت کردین اگه اسمت میرزا پشمک الدین گل کلمیان هم باشه وقتی میخوای ایمیل درست کنی میگه قبلا با این اسم ساخته شده؟
    عاشق اینم که وقتی استاد می پرسه تا کجا درس دادم؟همه مثه بز همدیگه رو نگاه میکنن و هیچکس جوابی نمیده ...!!!
    يعني عاشق این اتحاد و هماهنگیم تو وا نکردن لای جزوه!!

    توی کافه‌ی فرودگاه یکی بود که پشت سر هم سیگار می‌کشید؛ یکی دیگه رفت جلو گفت: - ببخشید آقا! شما روزی چند تا سیگار می‌کشین؟منظور؟منظور اینکه اگه پول این سیگارا رو جمع می‌کردین به اضافه‌ی پولی که به خاطر این لامصب خرج دوا و دکتر می‌کنین الان اون هواپیمایی که اونجاست مال شما بود!تو سیگار می‌کشی؟نه! هواپیما داری؟ نه! به هر حال مرسی بابت نصیحتت
    ضمناً اون هواپیما که نشون دادی مال منه

  34. کاربران : 9 تشکر کرده اند از شما KHM برای ارسال این پست سودمند:


  35. #118
    ناظم سایت KHM آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نوشته ها
    1,047
    تشکر
    2,895
    تشکر شده 2,131 بار در 905 پست

    پیش فرض

    چرا از ازدواجمان احساس رضايت نمي کنيم؟
    پاسخ اين مسئله بر مي گردد به پنجاه هزار سال پيش،يعني زماني که پرنسس قصۀ ما براي پوشاندن بدن خودش به جاي لباس از پوست خرس استفاده مي کرد.

    يک روز که اين پرنسس تازه بالغ شده رفته بود تا مقداري سيب جنگلي بچيند متوجۀ پلنگي شد که قصد داشت به او حمله کند.
    پرنسس جيغي بس رعد آسا کشيد که نزديک بود پرده ِ گوش شاهزادۀ قصه که دست بر قضا همان نزديکي مشغول شکار گوزن بود پاره شود! شاهزادۀ قصه که بسيار عصباني شده بود رفت تا عامل اين صداي ناهنجار را بکشد و از شرش راحت شود که با پلنگي بسي درنده و خطرناک روبرو شد. شاهزادۀ عصباني درنگ نکرد و با تيري پلنگ را کشت و براي رفع کامل عصبانيت لگدي به پهلوي او زد.

    در همين حال پرنسس را ديد که با چشم هايي پر از تحسين و قدرداني او را مي نگرد.
    شاهزاده که سراپا غرور و هيجان شده بود به سوي پرنسس رفت و او را روي دوش اش انداخت و به سوي غاري روانه شد. سپس صحنه شطرنجي شد و فيلم از طرف عزيزان دست اندر کار سانسور شد ...

    حاصل اتفاق مرموزي که بارها در همين غار افتاد چند دختر و پسر کوچک بود که تصوير ازدواج در ذهنشان به صورت نجات زن توسط مرد و مورد حمايت قرار دادن او حک شد.
    قرن هاي بسياري اين تصوير راهگشاي جوانان بود. مردي از راه مي رسيد و زني را از چنگ پلنگ نجات مي داد. بعد او را به غار مي برد و صحنه شطرنجي مي شد.

    خب بايد بگويم که در آن زمانها همه از اين وضع راضي و خشنود بودند...به زودي اشعار و داستانهاي بسياري در وصف نجات دادن زن از دست پلنگ که مردانگي ناميده مي شد و مظلوميت و قدرشناسي زن که زنانگي ناميده مي شد نوشته شد.

    ديگر همۀ زنان و مردان باور کرده بودند که راه ديگري براي رسيدن به غار و
    انجام آن صحنه ي شطرنجي دلپذير وجود ندارد. حتما بايد مرد قدرتمند تر از زن
    باشد و زن به او تکيه کند. ..

    اما به مرور پلنگها تغيير شکل دادند. آنها به شکل مشکلات مالي و مشکلات فکري و روحي و حتي فلسفي در آمدند. به زودي زنان هم شيوه مقابله با اين پلنگها را ياد گرفتند.حتي گاهي بهتر از مردان با پلنگ مسائل مالي و مسائل فکري کنار مي آمدند. آنها مي توانستند به تنهايي زندگي خود را تامين کنند.از لحاظ مالي و
    فکري مستقل شدند اما تصوير همچنان پابرجا بود. ..

    هنوز هم زنان براي رفتن به غار نياز به مردي داشتند که آنها را از چنگ پلنگ
    نجات دهد.
    ..... اما وقتي مرد مي آمد تا آنها را نجات دهد آنها شروع به اظهار نظر مي
    کردند: بهتر نيست با آن يکي تير پلنگ را بکشي؟ اصلا صبر کن من خودم تير بيهوش کننده دارم! ..
    اينطور بود که مردان احساس سرخوردگي کردند. آنها ديگر نمي توانستند زن را نجات بدهند. زن ديگر با چشمهاي سرشار از تحسين و قدرداني به آنها نمي نگريست. حتي به نظر مي رسيد که خودش را صاحب نظر در شکار پلنگ مي داند و گويا در بعضي مواقع حتي از آنها هم بهتر عمل مي کرد.

    زن و مرد هر دو غمگين و افسرده شدند.گاهي که طبق غريزه به غار مي رفتند تا صحنه هاي دلپذير را ايجاد کنند افکار ناراحت کننده به ذهنشان هجوم مي آورد.
    مرد با خود مي گفت: اين زن مرا نجات دهنده خودش نمي داند. مرا قبول ندارد
    وعصباني مي شد. گاهي حتي به جاي انجام امور لذتبخش براي اينکه قدرت و لياقت خودش را به زن ثابت کند بر سر او فرياد مي کشيد و از همه تلاش هايش در مبارزه با پلنگ انتقاد مي کرد. زن هم با خودش مي گفت اين مرد اصلا لياقت نجات دادن مرا ندارد. من خودم بهتر از او بلدم خودم را نجات بدهم. بايد بگردم مرد قوي تري پيدا کنم که تواناتر باشد و چون پيدا نمي کرد سرخورده و غمگين مي شد.اما هيچيک از زن و مرد نمي دانستند که وقت آن رسيده که تصوير ذهني خود را عوض مي کنند.



  36. کاربران : 7 تشکر کرده اند از شما KHM برای ارسال این پست سودمند:


  37. #119
    مدیرکل انجمنها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نام
    احسان صفامنش
    نوشته ها
    1,763
    تشکر
    919
    تشکر شده 2,261 بار در 1,056 پست

    پیش فرض

    واقعا چرا اینجور شد. اینها همه از غرب و آزادی همه جانبه ی زن پدید اومده و انگار نه انگار در آفرینش زن و مرد یک تفاوت هایی هست. حالا از نظر مالی زن و مرد میتونن هیچ احتیاجی به هم نداشته باشن و فقط صرفا نیاز به تشکیل خانواده باعث ایجاد خانواده میشه.

  38. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما esisafa برای ارسال این پست سودمند:


  39. #120
    ناظم سایت KHM آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نوشته ها
    1,047
    تشکر
    2,895
    تشکر شده 2,131 بار در 905 پست

    پیش فرض

    به این میگن تبلیغ
    شرکت برای تبلیغ شـــیشه های ضد گلولش 3میلیون دلار رو تو شیشه گذاشته و این شـــیــــشه رو در یکی از ایستگاه های اتوبوس نصب کرده است!!!!!!!






    <img border="0">

  40. تشکرها از این نوشته :

    RAH

صفحه 6 از 15 نخستنخست 123456789101112131415 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •