NOTICE توجه: این یک موضوع قدیمی است که آخرین پست ارسالی آن مربوط به 3662 روز قبل است . لطفا فقط پاسخ ها ، سوالات و درخواست های 100 درصد مرتبط را به آن ارسال کنید و برای درخواست ها و سوالات جدید موضوع جدیدی را ایجاد کنید
صفحه 13 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 241 به 260 از 318

موضوع: مطالب زیبا

  1. #241
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض

    داستان جالبی از یک وزیر که می‌خواست صبح شنبه یک متن سخنرانی تهیه کند. زنش به خرید رفته بود. باران می‌آمد و پسر کوچک او بی‌حوصله و ناآرام بود و سرگرمی نداشت. بالاخره وزیر با ناامیدی مجله‌ای برداشت و آن را ورق زد تا به عکس رنگی بزرگی رسید. نقشه‌ی جهان بود. آن را از مجله کند، پاره پاره کرد و به زمین ریخت و گفت:
    ‏«جانی، اگر بتوانی این تکه‌ها را کنار هم بگذاری 25 ‏سنت به تو می‌دهم.»
    وزیر فکرمی‌کرد این کار کلی وقت جانی را پر می‌کند، ولی 10 ‏دقیقه بعد در اتاق مطالعه‌اش را زدند. جانی بود با پازل درست شده در دستش. وزیر از این‌که پسرش به این زودی تکه‌ها را کنار هم گذاشته و نقشه را کامل کرده بود، تعجب کرد.
    او پرسید: «چطوری توانستی این قدر سریع تمامش کنی؟»
    ‏پسر جواب داد: «آسان بود. پشت صفحه عکس یک مرد بود. یک تکه کاغذ برداشتم و در پایین عکس گذاشتم و بعد کاغذ دیگری برداشتم و در بالای عکس قرار ‏دادم. می‌دانستم که اگر تصویر مرد را درست کنم، نقشه‌ی دنیا هم درست می‌شود.»
    ‏وزیر لبخندی زد و 25 ‏سنت به او داد و گفت: «این طوری موضوع سخنرانی ‏مرا هم مشخص کردی:
    «اگر انسان درست بشود، دنیا نیز درست خواهد شد

  2. تشکرها از این نوشته :


  3. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نام
    Advertising world
    نوشته ها
    Many
     

  4. #242
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض

    در روزگاری که خنده ی مردم از زمین خوردن توست ، برخیز تا بگریند . . .
    کوروش کبیر
    .
    .
    درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
    مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند . . .
    .
    .
    نصف اشباهاتمان ناشی از این است که وقتی باید فکر کنیم ، احساس می کنیم
    و وقتی که باید احساس کنیم ، فکر می کنیم . . .
    .
    .
    سر آخر، چیزی که به حساب می آید تعداد سالهای زندگی شما نیست
    بلکه زندگی ای است که در آن سالها کرده اید . . .
    .
    .
    وفادارترین زن ها نه موطلایی ها هستند، نه مو خرمایی ها و نه مو مشکی ها
    بلکه مو خاکستری ها هستند!
    چارلی چاپلین
    .
    .
    همیشه در زندگیت جوری زندگی کن که ” ای کاش” تکیه کلام پیریت نشود . . .
    .
    .
    دنیای بیرحمیست
    چه زود پیش چشم عزیزانمان ارزان می شویم
    چاره کم کردن رابطه ست که لااقل به مفت نفروشنمان . . .
    .
    .
    چه داروی تلخی است وفاداری به خائن
    صداقت با دروغگو
    و مهربانی با سنگدل . . .
    .
    .
    مشکلات امروز تو برای امروز کافی ست، مشکلات فردا را به امروز اضافه نکن . . .
    .
    .
    اگر حق با شماست خشمگین شدن نیازی نیست
    و اگر حق با شما نیست ، هیـچ حقی برای عصبانی بودن ندارید . . .
    .
    .
    ما خوب یاد گرفتیم در آسمان مثل پرندگان باشیم و در آب مثل ماهیها
    اما هنوز یاد نگرفتیم روی زمین چگونه زندگی کنیم
    ریچارد نیکسون
    .
    .
    فریب مشابهت روز و شب‌ها را نخوریم
    امروز، دیروز نیست
    و فردا امروز نمی‌شود . . .
    .
    .
    یادمان باشد که : آن هنگام که از دست دادن عادت می شود
    به دست آوردن هم دیگر آرزو نیست . . .
    .
    .
    اگه یه روز حس کردی تو یه زمان، عاشق دونفری ؛ حتما دومی انتخاب کن
    چون اگه واقعا عاشق اولی بودی به عشق دومی گرفتار نمیشدی !!
    .
    .
    زنده بودن حرکتی افقی است از گهواره تا گور
    و زندگی کردن حرکتی عمودی است از زمین تا آسمان . . .
    .
    .
    برای دوست داشتن وقت لازم است، اما برای نفرت گاهی فقط یک حادثه یا یک ثانیه کافی است . . .
    .
    .
    گاه در زندگی ، موقعیت هایی پیش میآید که انسان
    باید تاوان دعاهای مستجاب شده خود را بپــردازد . . .
    .
    .
    به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد
    اما هر وقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند: “مگه کوری؟”
    .
    .
    مادامی که تلخی زندگی دیگران را شیرین می کنی، بدان که زندگی می کنی . . .
    .
    .
    هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست !
    مسئله ، خستگی از اعتماد های شکسته است
    .
    .
    برای زنده ماندن دوخورشید لازم است .یکی درآسمان ویکی در قلب . . .
    .
    .
    در جستجوی قلبِ زیبا باش نه صورتِ زیبا
    زیرا هر آنچه زیباست همیشه خوب نمیماند
    امـا آنچه خوب است همیشه زیباست

  5. تشکرها از این نوشته :


  6. #243
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض

    یرمرد نارنجی پوش در حالی که کودک
    را در آغوش داشت با سرعت وارد بیمارستان
    شد و به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد
    این بچه برسید.بچه ماشین بهش زد و فرار کرد...
    پرستار:این بچه نیاز به عمل داره باید پولشو
    پرداخت کنید.
    پیرمرد:اما من پولی ندارم پدر و مادر این بچه رو
    هم نمی شناسم.خواهش می کنم عملش کنید
    من پول و تا شب براتون میارم...
    پرستار:با دکتری که قراره بچه رو عمل کنه
    صحبت کنید.
    ...اما دکتر بدون اینکه نگاهی به کودک بیندازد
    گفت:این قانون بیمارستانه.باید پول قبل از عمل
    پرداخت بشه.
    اما صبح روز بعد..
    دکتر بر سر مزار دختر کوچکش اشک می ریخت...
    و چه قدر زود دیر می شود...

  7. کاربران : 4 تشکر کرده اند از شما javad naderi برای ارسال این پست سودمند:


  8. #244
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    4دانشجو
    چهار دانشجو كه به خودشان اعتماد كامل داشتند يك هفته قبل از امتحان پايان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر ديگر حسابي به خوشگذراني پرداختند. اما وقتي به شهر خود برگشتند متوجه شدند كه در مورد تاريخ امتحان اشتباه كرده اند و به جاي سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراين تصميم گرفتند استاد خود را پيدا كنند و علت جا ماندن از امتحان را براي او توضيح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر ديگري رفته بوديم كه در راه برگشت لاستيك خودرومان پنچر شد و از آنجايي كه زاپاس نداشتيم تا مدت زمان طولاني نتوانستيم كسي را گير بياوريم و از او كمك بگيريم، به همين دليل دوشنبه دير وقت به خانه رسيديم.».....استاد فكري كرد و پذيرفت كه آنها روز بعد بيايند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر يك ورقه امتحاني را داد و از آنها خواست كه شروع كنند....آنها به اولين مسأله نگاه كردند كه 5 نمره داشت. سوال خيلي آسان بود و به راحتي به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتيازي پشت ورقه پاسخ بدهند كه سوال اين بود: « كدام لاستيك پنچر شده بود؟»....!!!

  9. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  10. #245
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    دانایی را پرسیدند:

    چیست محبوب ترین عدد در اینترنت ؟


    فرمود:


    18+


    چرا که وقتی خلایق آن را بینند،



    بی‌اختیار عنان از کف دهند


    و


    چشم‌ها را گشاد گردانند


    و


    آب از دهانشان چکه نماید


    و


    دست‌هایشان همی لرزد


    و

    در صورتی که لازم باشد از مرزها گذر کنند

    و

    در آخر نیز یا دست از پا درازتر باشند

    و

    یا احساس دست از پا درازتری نمایند


    و


    من همچنان در عجبم از راز این عدد

  11. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  12. #246
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    کارمند تازه وارد :
    مردی به استخدام یك شركت بزرگ درآمد.
    در اولین روز كار خود، با كافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: «یك فنجان قهوه برای من بیاورید.»
    صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با كی داری حرف می زنی؟»
    كارمند تازه وارد گفت: «نه»
    صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شركت هستم، احمق.»
    مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با كی حرف میزنی، بیچاره.»
    مدیر اجرایی گفت: «نه»
    كارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشتد.

  13. کاربران : 4 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  14. #247
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    یک زوج در اوایل 60 سالگی، در یک رستوران کوچیک رمانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
    ناگهان یک پری کوچولوِ قشنگ سر میزشون ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستین و درتمام این مدت به هم وفادار موندین، هر کدومتون می تونین یک آرزو بکنین.

    خانم گفت: اووووووووووووووووه! من می خوام به همراه همسر عزیزم، دور دنیا سفر کنم.
    پری چوب جادووییش رو تکون داد و اجی مجی لا ترجی دو تا بلیط درجه یک در دستش ظاهر شد.

    حالا نوبت آقا بود ...
    ...
    چند لحظه فکر کرد و گفت: خب، این خیلی رمانتیکه ولی چنین موقعیتی فقط یک بار در زندگی آدم اتفاق می افته، بنابراین، خیلی متاسفم عزیزم ولی آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.

    خانم و پری واقعا نا امید شده بودن ولی آرزو، آرزوه دیگه !!!
    پری چوب جادوییش و چرخوند و... اجی مجی لا ترجی و آقا 92 ساله شد!

  15. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  16. #248
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد
    پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی
    دوستدار تو پدر

    پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد
    پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام
    ۴ صبح فردا ۱۲ نفر از مأموران Fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند
    پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
    پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

  17. کاربران : 5 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  18. #249
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    داستان درباره كوهنوردي ست كه مي خواست بلندترين قله را فتح كند .بالاخره بعد از سالها آماده سازي خود،ماجراجو يي اش را آغاز كرد.اما از آنجايي كه آوازه ي فتح قله را فقط براي خود مي خواست تصميم گرفت به تنهايي از قله بالا برود.
    او شروع به بالا رفتن از قله كرد ،اما دير وقت بود و به جاي چادر زدن همچنان به بالا رفتن ادامه داد، تا اينكه هوا تاريك تاريك شد.

    سياهي شب بر كوهها سايه افكنده بود وكوهنورد قادر به ديدن چيزي نبود . همه جا تاريك بود .ماه و ستاره ها پشت ابر گم شده بودند و او هيچ چيز نمي ديد .

    در حال بالا رفتن بود ،فقط چند قدمي با قله فاصله داشت كه پايش لغزيد و با شتاب تندي به پايين پرتاب شد .در حال سقوط فقط نقطه هاي سياهي مي ديد و به طرز وحشتناكي حس مي كرد جاذبه ي زمين او را در خود فرو مي برد . همچنان در حال سقوط بود ... و در آن لحظات پر از وحشت تمامي وقايع خوب وبد زندگي به ذهن او هجوم مي آورند.


    ناگهان درست در لحظه اي كه مرگ خود را نزديك مي ديد حس كرد طنابي كه به دور كمرش بسته شده ، او را به شدت مي كشد


    ميان آسمان و زمين معلق بود ... فقط طناب بود كه او را نگه داشته بود و در آن سكوت هيچ راه ديگري نداشت جز اينكه فرياد بزند : خدايا كمكم كن ...

    ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه مي خواهي ؟

    - خدايا نجاتم بده
    - آيا يقين داري كه مي توانم تو را نجات دهم ؟

    - بله باور دارم كه مي تواني

    - پس طنابي را به كمرت بسته شده قطع كن ...

    لحظه اي در سكوت سپري شد و كوهنورد تصميم گرفت با تمام توان اش طناب را بچسبد .

    فرداي آن روز گروه نجات گزارش دادند كه جسد يخ زده كوهنوردي پيدا شده ... در حالي كه از طنابي آويزان بوده و دستهايش طناب را محكم چسبيده بودند ، فقط یک متر بالاتر از سطح زمین...

  19. تشکرها از این نوشته :


  20. #250
    کاربر فعال naatamam آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Apr 2009
    نام
    حسن معماری
    نوشته ها
    283
    تشکر
    287
    تشکر شده 877 بار در 286 پست

    پیش فرض

    هفت اصل بيل گيتس

    «بيل گيتس»، رئيس «مايکروسافت»، در يک سخنراني در يکي از دبيرستان‌هاي آمريکا، خطاب به دانش‌آموزان گفت: «در دبيرستان خيلي چيزها را به دانش‌آموزان نمي‌آموزند». او هفت اصل مهم را که دانش‌آموزان در دبيرستان فرا نمي‌گيرند، بيان كرد.

    به گزارش ايسنا، اصول بيل گيتس به اين شرح است:
    اصل اول: در زندگي، همه چيز عادلانه نيست، بهتر است با اين حقيقت کنار بياييد.

    اصل دوم: دنيا براي عزت نفس شما اهميتي قايل نيست. در اين دنيا از شما انتظار مي‌رود که قبل از آن‌که نسبت به خودتان احساس خوبي داشته باشيد، کار مثبتي انجام دهيد.

    اصل سوم: پس از فارغ‌التحصيل شدن از دبيرستان و استخدام، کسي به شما رقم فوق‌العاده زيادي پرداخت نخواهد کرد. به همين ترتيب قبل از آن‌که بتوانيد به مقام معاون ارشد، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسيد، بايد براي مقام و مزايايش زحمت بکشيد.

    اصل چهارم: اگر فکر مي‌کنيد، آموزگارتان سختگير است، سخت در اشتباه هستيد. پس از استخدام شدن متوجه خواهيد شد که رئيس شما خيلي سختگيرتر از آموزگارتان است، چون امنيت شغلي آموزگارتان را ندارد.

    اصل پنجم: آشپزي در رستوران‌ها با غرور و شأن شما تضاد ندارد. پدر بزرگ‌هاي ما براي اين کار اصطلاح ديگري داشتند، از نظر آنها اين کار «يک فرصت» بود.

    اصل ششم: اگر در کارتان موفق نيستيد، والدين خود را ملامت نکنيد، از ناليدن دست بکشيد و از اشتباهات خود درس بگيريد.

    اصل هفتم: قبل از آنکه شما متولد بشويد، والدين شما هم جوانان پرشوري بودند و به قدري که اکنون به نظر شما مي‌رسد، ملال‌آور نبودند.

  21. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما naatamam برای ارسال این پست سودمند:


  22. #251
    مدیر انجمن javad naderi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2011
    نام
    جواد نادری زاده
    نوشته ها
    830
    تشکر
    225
    تشکر شده 1,334 بار در 602 پست

    پیش فرض

    واقعا زیبا بودند از همتون ممنونم.

  23. #252
    کاربر علاقه مند atmahdi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نام
    مهدی
    نوشته ها
    47
    تشکر
    157
    تشکر شده 83 بار در 37 پست

    پیش فرض

    مردی زیر باران از دهکده کوچکی می گذشت .
    خانه ای دید که داشت می سوخت و مردی را دید که وسط شعله ها در اتاق نشیمن نشسته بود .
    مسافر فریاد زد:
    هی،خانه ات آتش گرفته است!
    مرد جواب داد : میدانم .
    مسافر گفت:پس چرا بیرون نمی آیی؟
    مرد گفت : آخر بیرون باران می آید . مادرم همیشه می گفت اگر زیر باران بروی ، سینه پهلو میکنی!!!
    اندیشمندی در مورد این داستان می گوید : خردمند کسی است که وقتی مجبور شود بتواند موقعیتش را ترک کند .
    ویرایش توسط atmahdi : 23-05-2012 در ساعت 15:45

  24. کاربران : 6 تشکر کرده اند از شما atmahdi برای ارسال این پست سودمند:


  25. #253
    ناظم انجمن vahidasm آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    نام
    وحید
    نوشته ها
    754
    تشکر
    1,068
    تشکر شده 881 بار در 470 پست

    پیش فرض

    روزی دختری زیبا نزد کوروش کبیر رفت وبه او گفت : من عاشق تو شدم و میخواهم با تو ازدواج کنم کوروش به او گفت :
    من شایسته ی تو نیستم اما برادری دارم که بسیار زیبا و جوان است او برای شما مناسب است و اکنون پشت شما ایستاده ، دختر برگشت وپشت خود را نگاه کرد ، اما کسی نبود.به او گفت اگر عاشق من بودی برنمیگشتی......
    ویرایش توسط vahidasm : 24-05-2012 در ساعت 15:17
    اولین مرحله شناخت آفرینش همانا خرد است چشم و گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد .و افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای آموختن نباید از دست داد . فردوسی خردمند

  26. کاربران : 8 تشکر کرده اند از شما vahidasm برای ارسال این پست سودمند:


  27. #254
    ناظم سایت KHM آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نوشته ها
    1,047
    تشکر
    2,895
    تشکر شده 2,131 بار در 905 پست

    پیش فرض


    : خوشبختی واقعی


    My Wife Navaz Called,



    'How Long Will You Be With That Newspaper?
    Will U Come Here And Make UR Darling Daughter Eat Her Food?
    همسرم نواز با صدای بلند گفت، تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟
    Farnoosh Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene.
    شوهر روزنامه رو به کناری انداخت و بسوی آنها رفت
    My Only Daughter, Ava Looked Frightened; Tears Were Welling Up In Her Eyes.
    تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود
    In Front Of Her Was A Bowl Filled To its Brim With Curd Rice.
    ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت
    Ava is A Nice Child, Very Intelligent For Her Age.
    آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود
    I Cleared My Throat And Picked Up The Bowl. 'Ava, Darling, Why Don't U Take A Few Mouthful
    Of This Curd Rice?
    گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟
    Just For Dad's Sake, Dear'.
    Ava Softened A Bit And Wiped Her Tears With The Back Of Her Hands.
    فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت
    'Ok, Dad. I Will Eat - Not Just A Few Mouthfuls,But The Whole Lot Of This.
    But, U should....' Ava Hesitated.
    باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید.... آوا مکث کرد
    'Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?'
    بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟
    'Promise'. I Covered The Pink Soft Hand Extended By My Daughter With Mine, And Clinched The Deal.
    دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم
    Now I Became A Bit Anxious.
    'Ava, Dear, U Shouldn't Insist On Getting A Computer Or Any Such Expensive Items.
    ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی
    Dad Does Not Have That kind of Money Right now. Ok?'
    بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟
    'No, Dad. I Do Not Want Anything Expensive'.
    Slowly And Painfully,She Finished Eating The Whole Quantity.
    نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.
    و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.
    I Was Silently Angry With My Wife And My Mother For Forcing My Child To Eat Something That She Detested.
    در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن عصبانی بودم
    After The Ordeal Was Through, Ava Came To Me With Her Eyes Wide With Expectation.
    وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد
    All Our Attention Was On Her.
    'Dad, I Want To Have My Head Shaved Off, This Sunday!'
    همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه
    Was Her Demand..
    'Atrocious!' Shouted My Wife, 'A Girl Child Having Her Head Shaved Off?
    Impossible!'
    'Never in Our Family!'
    My Mother Rasped.
    'She Has Been Watching Too Much Of Television. Our Culture is Getting Totally Spoiled With These TV Programs!'
    تقاضای او همین بود.
    همسرم جیغ زد و گفت، وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه
    'Ava, Darling, Why Don't U Ask For Something Else? We Will Be Sad Seeing U With A Clean-Shaven Head.'
    گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم
    'Please, Ava, Why Don't U Try To Understand Our Feelings?'
    خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟
    I Tried To Plead With Her.
    'Dad, U Saw How Difficult It Was For Me To Eat That Curd Rice'.
    سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود
    Ava Was in Tears.
    'And U Promised To Grant Me Whatever I Ask For. Now,U Are Going Back On UR Words.
    آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت
    It Was Time For Me To Call The Shots.
    'Our Promise Must Be Kept.'
    حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم، مرده و قولش
    'Are U Out Of UR Mind?' Chorused My Mother And Wife.
    مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟
    'No. If We Go Back On Our Promises She Will Never Learn To Honour Her Own.
    نه. اگر به قولی که می دیم عمل نکنیم اون هیچوقت یاد نمی گیره به حرف خودش احترام بذاره
    Ava, UR wish Will B Fulfilled.'
    آوا، آرزوی تو برآورده میشه
    With Her Head Clean-Shaven, Ava Had A Round-Face, And Her Eyes Looked Big And Beautiful.
    آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود
    On Monday Morning, I Dropped Her At Her School.
    It Was A Sight To Watch My Hairless Ava Walking Towards Her Classroom..
    She Turned Around And Waved. I Waved Back With A Smile.
    صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم
    Just Then, A Boy Alighted From A Car, And Shouted,
    'Ava, Please Wait For Me!'
    در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام
    What Struck Me Was The Hairless Head Of That Boy.
    'May Be, That Is The in-Stuff', I Thought.
    چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه
    'Sir, UR Daughter Ava is Great indeed!'
    Without introducing Herself, A Lady Got Out Of The Car,
    And Continued, 'That Boy Who is Walking Along With Ur Daughter is My Son Bomi.
    خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه
    He is Suffering From... Leukemia'.
    She Paused To Muffle Her Sobs.
    'Harish Could Not Attend The School For The Whole Of The Last Month.
    He Lost All His Hair Due To The Side Effects Of The Chemotherapy.
    اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده
    He Refused To Come Back To School Fearing The Unintentional But Cruel Teasing Of The Schoolmates.
    نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره ش کنن
    Ava Visited Him Last Week, And Promised Him That She Will Take Care Of The Teasing Issue.
    But, I Never Imagined She Would Sacrifice Her Lovely Hair For The Sake Of My Son !!!!!
    آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه
    Sir, You And Your Wife Are Blessed To Have Such A Noble Soul As Your Daughter.'
    آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین
    I Stood Transfixed And Then, I Wept.
    'My Little Angel, You Are Teaching Me How Selfless Real Love Is..........
    سر جام خشک شده بودم. و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی
    "The Happiest People On This Planet Are Not Those Who Live On Their Own Terms
    But Are Those Who Change Their Terms For The Ones Whom They Love !!"
    خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن
    Think About This
    به این مسئله فکر کنین

  28. کاربران : 9 تشکر کرده اند از شما KHM برای ارسال این پست سودمند:


  29. #255
    ناظم سایت KHM آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نوشته ها
    1,047
    تشکر
    2,895
    تشکر شده 2,131 بار در 905 پست

    پیش فرض

    10 اعجوبه کوچک دنیا
    بچه‌ها شخصیت جالب و عجیبی دارند، به نوعی كه گاهی اوقات حركات عجیب و غریب از خود نشان میدهند كه باورش برای خیلیها مشكل است، گاهی اوقات آنان با وجود سن كم، دست به كارهای خارقالعادهای میزنند كه باعث تعجب می‌شود و انسان را تا مرحله حیرت پیش میبرد درست مثل 10 بچهای كه ما از آنان به عنوان اعجوبه یاد می‌كنیم، لطفا مطلب زیر را بخوانید.
    | كیم اونگ یونگ، باهوشترین فرد دنیـا |


    این فوق نابغه كره ای در سال 1962 به دنیا آمد و در حال حاضر باهوشترین فرد دنیا محسوب می‌شود. او در چهار سالگی میتوانست زبانهای ژاپنی، كرهای، آلمانی و انگلیسی را بخواند. در پنج سالگی سختترین مسئله‌های دیفرانسیل و انتگرال را حل میكرد و بهره هوشی بسیار بالا یعنی بالای 210 داشت. كیم از 3 تا 6 سالگی دانشجوی افتخاری دانشگاه هانگ یانگ بود و در 7 سالگی به «ناسا» دعوت شد. او در پانزده سالگی دكترای خود را گرفت.
    «گریگوری اسمیت»، كاندیدای صلح نوبل



    گریگوری اسمیت در سال 1990 به دنیا آمد در دو سالگی میتوانست بخواند و در ده سالگی وارد دانشگاه شد. ولی نبوغ تحصیلی، تنها نیمی از داستان گریگوری اسمیت است.
    او عاشق صلح می‌باشد و از سنین كم به عنوان حامی و یكی از فعالان حقوق كودك و صلح جهانی به كشورهای مختلف دنیا سفر كرده است. او موسس سازمان بینالمللی دفاع جوانان است كه اصول صلح را به كودكان و جوانان سراسر دنیا آموزش میدهد. او با بیلكلینتون و میخائیل گورباچوف مذاكره داشته و در مقابل سازمان ملل سخنرانی كرده است. گریگوری در 12 سالگی كاندیدای اخذ جایزه صلح نوبل شد.


    «اكریت جاسوال»، جراح هفت ساله



    اكریت جاسوال یك نوجوان هندی است كه باهوشترین فرد هندی به شمار میرود. او در سال 2000 و در هفت سالگی اولین موفقیت پزشكی خود را به دست آورد. بیمار او دختری هشت ساله بود كه پول كافی برای رفتن به بیمارستان نداشت. دست این دختر به حدی سوخته بود كه جمع شده و به شكل مشت درآمده بود. اكریت هیچ تجربهای در جراحی نداشت، ولی این دختر را عمل كرد و او دیگر میتوانست انگشتان خود را باز و بسته كند. اكریت به مطالعات پزشكی خود ادامه داد و در دوازده سالگی دارویی برای درمان سرطان ساخت. او هماكنون كوچكترین دانشجوی دانشكده پزشكی هند است.


    «كلئوپاترا استراتان»، خواننده سه ساله



    كلئوپاترا در اكتبر 2002 در مولداوی به دنیا آمد. پدر او نیز یك خواننده است. كلئوپاترا كوچكترین خواننده پردرآمد دنیا به حساب میآید. او در سال 2006 آلبوم «در 3 سالگی» را روانه بازار كرد و ركورد فروش آلبومهای موسیقی دنیا را شكست. او برای هر آهنگ خود هزار یورو میگیرد.


    «آلیتا آندره» نقاش دو ساله



    آلیتا دو ساله است ولی نقاشی را پیش از این آغاز نموده است. وقتی «مارك جمیسون» رئیس گالری نقاشی ملبورن استرالیا نقاشیهای این هنرمند را دید آنقدر از آن خوشش آمد كه تصمیم گرفت آنها را در یك نمایشگاه به نمایش بگذارد. این نمایشگاه با استقبال گرم تماشاچیان مواجه شد و همه میخواستند خالق آن آثار را ببینند در آن زمان بود كه جمیسون تازه متوجه شد نقاش اصلی آن تابلوها دختر 22 ماهه هنرمند یعنی «آلیتا آندره» است.

    «آرون كریپكه» در دوران دبیرستان استاد هاروارد شد



    سائول در سال 1940 در نیویورك به دنیا آمد. او یك نابغه به تمام معنی بود. در چهار سالگی جبر را كشف كرد و در پایان دوره ابتدایی هندسه، حساب و فلسفه را به پایان رساند. در نوجوانی یك سری مقاله نوشت كه معلوم شد همه اصول منطق كیفی هستند. در همان زمان از سوی دانشگاه هاروارد نامهای به او رسید كه از وی دعوت میكرد برای تدریس به آن دانشگاه برود. او میگوید: «مادرم گفت باید اول دبیرستان را تمام كنم و بعد به دانشگاه بروم» بعد از دبیرستان، سائول استاد هاروارد شد و اكنون بزرگترین فیلسوف زنده دنیا می‌باشد.



    «مایكل كرنی» لیسانسیه ده ساله و میلیونر تلویزیونی



    مایكل كرنی 24 سال دارد. او در ده سالگی مدرك لیسانس خود را گرفت و در سال 2008 در مسابقه «كی میخواهد میلیونر شود» شركت كرده و برنده یك میلیون دلار جایزه شد. او ركوردهای جهانی بسیاری دارد كه یكی از آنها تدریس در دانشگاه در 17 سالگی است.


    «الینا اسمیت» مشاور رادیویی 7 ساله



    ایستگاه رادیویی شهر الینا زمانی به او به عنوان مشاور یا سنگ صبور یك شغل داد كه او به رادیو زنگ زد و در پاسخ به زن شنوندهای كه از كار بیكار و افسرده شده بود، گفت: «عزیزم فقط باید با دوستانت به ورزش بولینگ بروی و روزی یك لیوان شیر بنوشی.» توصیه الینا آنقدر برای شنوندگان جالب بود كه این ایستگاه رادیویی هفتهای یك ساعت او را به عنوان سنگ صبور به استودیو دعوت میكرد. الینا مشاوره‌های مختلفی به شنوندگان میدهد و مشكلات بسیاری از به هم خوردن نامزدی تا از بین بردن بوی بد عرق را پاسخ میدهد. وقتی یك شنونده برای او نوشت كه چطور شوهر پیدا كند؟ الینا پاسخ داد: «به خودت برس ولی زیاد آرایش نكن.» و وقتی شنونده دیگری پرسید چه كار كند تا نامزدش به سوی او بازگردد، گفت: «این مرد ارزش دلشكسته شدن ندارد. زندگی آنقدر كوتاه است كه نباید به خاطر یك مرد آن را خراب كرد.»


    «فابیانو لوییجی كاروانا» اعجوبه شطرنج



    فابیانو یك نوجوان 16 ساله ایتالیایی است كه در 14 سالگی استاد بزرگ شطرنج شد. او بهترین شطرنجباز زیر هجده سال در سراسر دنیاست.


    «ویلی موسكونی» آقای بیلیارد در 6 سالگی



    موسكونی معروف به آقای بیلیارد در آمریكا از شش سالگی به طور حرفهای بیلیارد بازی میكرد. او در حقیقت بازی بیلیارد را از تمرین كردن با سیبزمینیهای كوچك آغاز كرده بود. مدتی بعد پدرش به نبوغ او پی برد و او را در مسابقات بزرگ شركت داد

  30. کاربران : 6 تشکر کرده اند از شما KHM برای ارسال این پست سودمند:


  31. #256
    مدیرکل انجمنها
    تاریخ عضویت
    May 2011
    نام
    احسان صفامنش
    نوشته ها
    1,763
    تشکر
    919
    تشکر شده 2,261 بار در 1,056 پست

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط crz_boy نمایش پست ها
    خوشبختی واقعی



    my wife navaz called,



    به این مسئله فکر کنین
    گذشتن از حق خود برای دیگران!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟
    باید هیچ انتظاری برای جبران از دیگران نداشته باشی. کسی میتونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    هر بخشش و از خودگذشتگی که میکنی انتظاری از طرف نداشته باشی.
    مهمترینش اینه که اگه تو اینطور باشی دیگه فکر نکنم کسی پیدا بشه که اینطور باشه.....

  32. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما esisafa برای ارسال این پست سودمند:


  33. #257
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    از يه دختره پرسيدم : حالت چطوره ؟
    گفت :ميجي يوجي !!
    اولش فکر کردم داره چيني ژاپني حرف ميزنه
    نگو منظورش اين بوده : مرسي ، تو چي..؟
    يعني اين دخترا به روح اعتقاد دارن؟؟؟!!!


    خوشگل = خوجل
    خوبي = خوفي
    جيگرتو بخورم = جيگلتو بخولم
    عشق مني = عجق مني
    قربونت برم = قلبونت بلم
    چطوري؟ = تطولي؟
    چي کار مي کني = چيکال مي کني
    سلام = شلام
    دختر = دخمل
    پسر = پسمل
    عزيزم = عجيجم
    جون = جونززززززززززز
    بي تربيت = بي تلبيت
    بي ادب = بي عوض (اين يکي درک ربطش کمي مشکل واقعاً)
    دوست ندارم = اصنم نِي خوام
    نميدونم = نيدونم(اين روزا خيلي مي گن!!)
    دوست = دوکس(اين کلمه رو نمي دونم از کجا درآوردن)!!!

  34. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  35. #258
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    دختری از کشیش میخواهد به منزلشان بیاید و همراه پدرش به دعا بپردازد. وقتی کشیش وارد می شود، می بیند مرد روی تخت دراز کشیده و یک صندلی خالی نیز کنار تخت وی قرار دارد.
    پیرمرد با دیدن کشیش گفت:«شما چه کسی هستید و اینجا چه کار میکنید؟» کشیش خودش را معرفی کرد و گفت :«من در اینجا یک صندلی خالی می بیم گمان می کردم منتظر آمدن من هستید!»
    پیرمرد گفت:«آه!بله...صندلی...خواهش میکنم در را ببندید.»
    کشیش با تأمل و در حالی کمی گیج شده بود ، در را بست. پیرمرد گفت:«من هرگز مطلبی را که می خواهم به شما بگویمبه کسی حتی دخترم هم نگفته ام.راتش در تمام زندگی من اهل عبادت و دعا نبودم ، تا اینکه چهار سال پیش بهترین دوستم به دیدنم آمد. روزی به من گفت:«جانی، فکر میکتم دعا یک مکالمه ساده با خداست. روی یک صندلی بشین. یک صندلی خالی هم رو به رویت قراربده. با اعتقاد فرض کن خداوند همانند یک شخص بر روی یک صندلی نشسته است. این مسأله خیالی نیست، او وعده داده است که :من همیشه با شما هستم. سپس با او صحبت و دردو دل کن. درست به طریقی که با منهم اکنون صحبت می کنی. »
    من هم چند بار این کار را کردم و آن قدر برایم جالب بود که هر روز چند ساعت این کار را انجام می دهم.»
    کشیش عمیقا تحت تأثیر داستان پیرمرد قرار گرفت و مایل شد تا پیر مرد به صحبت هایش ادامه دد. پس از آن با مدیگر به دعا پرداختندو به خانه اش بازگشت.
    شب بعد دختر به کشیش تلفن زدو به او خبر مرگ پدرش را اطلاع داد. کشیش بعد از عرض تسلیت پرسید:« آیا او در آرامش مرد؟»

    «بله. وقتی من خواستم ساعت دو از خانه بیرون بروم، او مرا صدا زد که به پیشش بروم. دست مرا در دست گرفت و مرا بوسید. وقتی نیم ساعت بعد از فروشگاه برگشتم، متوجه شدم او مرده است. اما چیز عجیبی در مورد مرگ پدرم وجود دارد. معلوم بود که قبل از مرگ خم شده بود و سرش را روی صندلی کنار تختش گذاشته بود. شما چطور فکر می کنید؟» کشیش در حالی اشک هایش را پاک می کرد گفت: «ای کاش! ما هم می توانستیم مثل او از این دنیا برویم.»

  36. کاربران : 7 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  37. #259
    کاربر علاقه مند 422163 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2012
    نوشته ها
    44
    تشکر
    37
    تشکر شده 38 بار در 11 پست

    پیش فرض

    آیا میدانستید که شهر استانبول در کشور ترکیه تنها شهر جهان است که در دو قاره مختلف قرار گرفته است ؟

    آیا میدانستید که احتمال ابتلا به کمر درد در افراد سیگاری دو برابر افراد غیر سیگاری است ؟

    آیا میدانستید که برزگترین کارفرمای جهان سامانه راه آهن کشور هند با بیش از 1.6 میلیون نفر کارمند می باشد ؟

    آیا میدانستید که اندازه چشمها درانسانها از بدو تولد تاانتها تغییر نمیکند اما رشد بینی وگوشها هیچگاه متوقف نمیشوند؟

    آیا میدانستید که تقریباً بیش از 1300 گونه عقرب وجود دارد که تنها 25 گونه از آنها مرگبار می باشند ؟

    آیا میدانستید که کم خوابی میتواند سیستم ایمنی بدن شما را ضعیف نموده و قابلیت مقابله با عفونتها را کاهش دهد ؟

    آیا میدانستید که اگر تمام رگ های خونی را در یک خط بگذاریم، تقریبا ۹۷ هزار کیلومتر می شود ؟

    آیا میدانستید که یک درخت زیتون تا 1500 سال عمر می کند ؟

    آیا میدانستید که "کانادا" واژه ایست هندی و به معنای "روستای بزرگ" است ؟

    آیا میدانستید که 11درصد از مردم دنیا چپ دست هستند ؟

    آیا میدانستید که هر خانم در طول عمر خود بطور متوسط 2.7 کیلوگرم رژ لب مصرف میکند ؟

    آیا میدانستید که ظرفیت حافظه مغز انسان از ٣ تا ٣٠٠٠ ترابایت تخمین زده میشود. مجموعه دانشنامه ملی بریتانیا که تاریخ ٩٠٠ ساله را شامل میشود، ٧٠ ترابایت حجم دارد ؟

    آیا میدانستید که وقتی یک پنگوئن نر عاشق یک پنگوئن ماده می شود، سرتاسر ساحل را جستجو می کند تا زیباترین سنگ ریزه را پیدا کرده و به او هدیه دهد ؟

    آیا میدانستید که روانشناسان ادعا میکنند: وقتی هنگام خوابیدن بالشی را بغل می کنید، آرزو میکنید که کاش آن بالش کسی بود که دوستش دارید و دلتان برایش تنگ شده ؟

    آیا میدانستید که بیشترین فرزندی که تا به حال یک زن بدنیا آورده مربوط به خانمی با 69 فرزند می باشد. او دارای 16 دوقلو، 7 سه قلو و 4 چهارقلو بوده است ؟

    آیا میدانستید که علت اینکه عسل خیلی راحت هضم میشود این است که قبلاً توسط یک زنبور هضم شده است ؟

    آیا میدانستید که هزینه ساخت کشتی تایتانیک 7 میلیون دلار و هزینه ساخت فیلم آن 200 میلیون دلار بوده است ؟

    آیا میدانستید که کوتاهترین جنگ در تاریخ ۱۸۹۶ بین نازی ها و انگلستان رخ داد که ۳۸ دقیقه طول کشید ؟

  38. کاربران : 6 تشکر کرده اند از شما 422163 برای ارسال این پست سودمند:


  39. #260
    کاربر علاقه مند atmahdi آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Feb 2011
    نام
    مهدی
    نوشته ها
    47
    تشکر
    157
    تشکر شده 83 بار در 37 پست

    پیش فرض

    سازنده ترین کلمه گذشت است
    آن را تمرین کن

    پرمعنی ترین کلمه ما است
    آن را به کار بر

    عمیق ترین کلمه عشق است
    به آن ارج بده

    بی رحم ترین کلمه تنفر است
    با آن بازی نکن

    خودخواهانه ترین کلمه من است
    از آن حذر کن

    ناپایدارترین کلمه خشم است
    آن را فرو بر

    بازدارنده ترین کلمه ترس است
    با آن مقابله کن

    با نشاط ترین کلمه کار است
    به آن بپرداز

    پوچ ترین کلمه طمع است
    آن را بکش

    سازنده ترین کلمه صبر است
    برای داشتنش دعا کن

    روشن ترین کلمه امید است
    به آن امیدوار باش

    ضعیف ترین کلمه حسرت است
    حسرت کش نباش

    تواناترین کلمه دانش است
    آن را فرا گیر

    محکم ترین کلمه پشتکار است
    آن را داشته باش

    سمی ترین کلمه شانس است
    به امید آن نباش

    لطیف ترین کلمه لبخند است
    آن را حفظ کن

    ضروری ترین کلمه تفاهم است
    آن را ایجاد کن

    سالم ترین کلمه سلامتی است
    به آن اهمیت بده

    اصلی ترین کلمه اعتماد است
    به آن اعتماد کن

    دوستانه ترین کلمه رفاقت است
    از آن سو استفاده نکن

    زیباترین کلمه راستی است
    با آن روراست باش

    زشت ترین کلمه تمسخر است
    دوست داری با تو چنین شود؟!

    موقر ترین کلمه احترام است
    برایش ارزش قائل شو

    آرامترین کلمه آرامش است
    آرامش را دریاب

    عاقلانه ترین کلمه احتیاط است
    حواست را جمع کن

    دست و پا گیر ترین کلمه محدودیت است
    اجازه نده مانع پیشرفتت شود

    سخت ترین کلمه غیر ممکن است
    غیر ممکن وجود ندارد

    مخرب ترین کلمه شتابزدگی است
    مواظب پل های پشت سرت باش

    تاریک ترین کلمه نادانی است
    آن را با نور علم روشن کن

    کشنده ترین کلمه اضطراب است
    آن را نادیده بگیر

    صبور ترین کلمه انتظار است
    منتظرش بمان

    با ارزش ترین کلمه بخشش است
    برای بخشش هیچوقت دیر نیست

    قشنگ ترین کلمه خوشرویی است
    راز زیبایی در آن نهفته است

    رسا ترین کلمه وفاداری است
    بدان که جمع همیشه بهتر از یک فرد بودن است

    محرک ترین کلمه هدفمندی است
    زندگی بدون آن پوچ است

    و

    هدفمند ترین کلمه موفقیت است
    پس پیش به سوی موفقیت

  40. کاربران : 5 تشکر کرده اند از شما atmahdi برای ارسال این پست سودمند:


صفحه 13 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516 آخرینآخرین

موضوعات مشابه

  1. کمک (فلزیاب با avr)
    توسط alonejax در انجمن AVR
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 21-07-2013, 15:56
  2. فلزیاب با برد 1 متر
    توسط sobhan537 در انجمن موتورها و درایوها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-07-2013, 17:38
  3. جملات قصار و زیبا
    توسط morteza_rk در انجمن گفت و گوي آزاد
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 05-03-2012, 00:02
  4. قطعات قابل بازیافت از موبایل
    توسط shayanmelody در انجمن سایر موارد مرتبط با میکرو کنترلرها
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 14-12-2011, 23:13
  5. مقاومت زیر 1 اهم
    توسط masoodhashemy در انجمن مباحث متفرقه در زمینه میکروو الکترونیک
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 22-12-2009, 20:49

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •