NOTICE توجه: این یک موضوع قدیمی است که آخرین پست ارسالی آن مربوط به 3662 روز قبل است . لطفا فقط پاسخ ها ، سوالات و درخواست های 100 درصد مرتبط را به آن ارسال کنید و برای درخواست ها و سوالات جدید موضوع جدیدی را ایجاد کنید
صفحه 16 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516
نمایش نتایج: از 301 به 318 از 318

موضوع: مطالب زیبا

  1. #301
    کاربر فعال amiray آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نام
    عباس یکانلو
    نوشته ها
    351
    تشکر
    187
    تشکر شده 360 بار در 187 پست

    پیش فرض

    كودكي ده ساله كه دست چپش در يك حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم فنون رزمي جودو به يك استاد سپرده شد. پدر كودك اصرار داشت استاد از فرزندش يك قهرمان جودو بسازد استاد پذيرفت و به پدر كودك قول داد كه يك سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني كل باشگاه ها ببيند.

    در طول شش ماه استاد فقط روي بدن سازي كودك كار كرد و در عرض اين شش ماه حتي يك فن جودو را به او تعليم نداد. بعد از 6 ماه خبررسيد كه يك ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود.استاد به كودك ده ساله فقط يك فن آموزش داد و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روی آن تك فن كار كرد.سر انجام مسابقات انجام شد و كودك توانست در ميان اعجاب همگان با آن تك فن همه حريفان خود را شكست دهد!
    سه ماه بعد كودك توانست در مسابقات بين باشگاه ها نيز با استفاده از همان تك فن برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات كشوري، آن كودك يك دست موفق شد تمام حريفان را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري كشورانتخاب گردد. وقتي مسابقات به پايان رسيد، در راه بازگشت به منزل، كودك از استاد رازپيروزي اش را پرسيد. استاد گفت: "دليل پيروزي تو اين بود كه اولاً به همان يك فن به خوبي مسلط بودي، ثانياً تنها اميدت همان يك فن بود، و سوم اينكه راه شناخته شده مقابله با اين فن ، گرفتن دست چپ حريف بود كه تو چنين دست نداشتي!
    ياد بگير كه در زندگي ، از نقاط ضعف خود به عنوان نقاط قوت خود استفاده كني.راز موفقيت در زندگي ، داشتن امكانات نيست ، بلكه استفاده از "بي امكاني" به عنوان نقطه قوت است

  2. کاربران : 10 تشکر کرده اند از شما amiray برای ارسال این پست سودمند:


  3. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نام
    Advertising world
    نوشته ها
    Many
     

  4. #302

  5. کاربران : 6 تشکر کرده اند از شما mzarkoob برای ارسال این پست سودمند:


  6. #303
    ناظم انجمن Ma3ood آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    2,248
    تشکر
    1,912
    تشکر شده 3,087 بار در 1,509 پست

    پیش فرض

    امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
    او با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت: «من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟»

    مرد با تعجب گفت: «ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد: «به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید!»
    امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت. اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف سرویس است.
    همه نوع رخدادها ، فرصت ها ، موقعیت ها ، شادی ها ، سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد.
    در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟ و هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است. سپس آنچه می خواهیم برگزینیم.

  7. کاربران : 9 تشکر کرده اند از شما Ma3ood برای ارسال این پست سودمند:


  8. #304
    مدیرکل انجمنها Doloop آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نام
    حسين
    نوشته ها
    1,964
    تشکر
    3,312
    تشکر شده 3,086 بار در 1,371 پست

    پیش فرض

    در قرون وسطی کشیشان، بهشت را به مردم می فروختند و مردمان نادان هم با پرداخت پول، قسمتی از بهشت را از آن خودت می کردند. فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج می برد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه بازدارد تا اینکه فکری به سرش زد. به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت: قیمت جهنم چقدره؟
    کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟ !
    مرد دانا گفت: بله جهنم.
    کشیش بدون هیچ فکری گفت: سه سکه
    مرد فوری مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید.
    کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم.
    مرد با خوشحالی آن را گرفت، از کلیسا خارج شد. به میدان شهر رفت و فریاد زد: ای مردم، من تمام جهنم را خریدم و این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کسی را داخل جهنم راه نمی دهم!
    *** اللّهم عجّل لولیک الفرج ***

  9. کاربران : 6 تشکر کرده اند از شما Doloop برای ارسال این پست سودمند:


  10. #305
    کاربر فعال processor آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    نام
    محمد صداقتی
    نوشته ها
    171
    تشکر
    124
    تشکر شده 262 بار در 120 پست

    پیش فرض

    افكار ديگران
    مردي در كنار جاده، دكه اي درست كرد و در آن ساندويچ مي فروخت.
    چون گوشش سنگين بود، راديو نداشت، چشمش هم ضعيف بود، بنابراين روزنامه هم نمي خواند.
    او تابلويي بالاي سر خود گذاشته بود و محاسن ساندويچ هاي خود را شرح داده بود.
    خودش هم كنار دكه اش مي ايستاد و مردم را به خريدن ساندويچ تشويق مي كرد و مردم هم مي خريدند.

    كارش بالا گرفت لذا او ابزار كارش را زيادتر كرد.
    وقتي پسرش از مدرسه نزد او آمد .... به كمك او پرداخت.

    سپس كم كم وضع عوض شد.
    پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار راديو گوش نداده اي؟ اگر وضع پولي كشور به همين منوال ادامه پيدا كند كار همه خراب خواهد شد و شايد يك كسادي عمومي به وجود مي آيد.
    بايد خودت را براي اين كسادي آماده كني.

    پدر با خود فكر كرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار راديو گوش مي دهد و روزنامه هم مي خواند پس حتماً آنچه مي گويد صحيح است.
    بنابراين كمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوي خود را هم پايين آورد و ديگر در كنار دكه خود نمي ايستاد و مردم را به خريد ساندويچ دعوت نمي كرد.
    فروش او ناگهان شديداً كاهش يافت.
    او سپس رو به فرزند خود كرد و گفت: پسرجان حق با توست.
    كسادي عمومي شروع شده است.

    آنتوني رابينز يك حرف بسيار خوب در اين باره زده كه جالبه بدونيد: انديشه هاي خود را شكل ببخشيد در غير اينصورت ديگران انديشه هاي شما را شكل مي دهند. خواسته هاي خود را عملي سازيد وگرنه ديگران براي شما برنامه ريزي مي كنند.

  11. کاربران : 9 تشکر کرده اند از شما processor برای ارسال این پست سودمند:


  12. #306
    ناظم سایت KHM آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نوشته ها
    1,047
    تشکر
    2,895
    تشکر شده 2,131 بار در 905 پست

    پیش فرض

    دوستی با بعضی آدم‌ها

    دوستی با بعضی آدم‌ها مثل نوشیدن چای کیسه‌ای است. هول هولکی و دم دستی باید چشید. این دوستی‌ها برای رفع تکلیف خوبند، اما خستگی‌ات را رفع نمی‌کنند. این چای خوردن‌ها، دل آدم را باز نمی‌کند، خاطره نمی‌شود، فقط از سر اجبار می‌خوریشان که چای خورده باشی، به بعدش هم فکر نمی‌کنی.

    دوستی با بعضی آدم‌ها مثل خوردن چای خارجی است. پر است از رنگ و بو. این دوستی‌ها و این دوست‌ها جان می‌دهند برای مهمان بازی، برای جوک‌های خنده‌دار تعریف کردن، برای فرستادن پیامك‌های صد تا یک غاز. برای خاطره‌های دم دستی و زود گذر. اولش هم حس خوبی به تو می‌دهند. این چای زود دم خارجی را می‌ریزی در فنجانی بزرگ. می‌نشینی با شکلات فندقی می‌خوری و فکر می‌کنی خوش به حال ترین آدم روی زمینی. فقط نمی‌دانی چرا باقی چای مانده در فنجان، بعد از یکی دو ساعت می‌شود رنگ قیر، یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می‌دهد، که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.

    دوستی با بعضی آدم‌ها مثل نوشیدن چای سر گل لاهیجان است.

    باید نرم دم بکشد.
    باید انتظارش را بکشی.
    باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی.
    باید صبر کنی تا آماده شود.
    آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی.
    باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک و خوب نگاهش کنی.
    عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته و جرعه جرعه بنوشی‌اش و از بودنش لذت ببری و با حضورش زندگی کنی. ♥

  13. کاربران : 8 تشکر کرده اند از شما KHM برای ارسال این پست سودمند:


  14. #307
    ناظم سایت KHM آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نوشته ها
    1,047
    تشکر
    2,895
    تشکر شده 2,131 بار در 905 پست

    پیش فرض

    مردي نابينا زير درختي نشسته بود!
    پادشاهي نزد او آمد، اداي احترام كرد و گفت:قربان، از چه راهي ميتوان به پايتخت رفت؟»
    پس از او نخست وزير همين پادشاه نزد مرد نابينا آمد و بدون اداي احترام گفت:آقا، راهي كه به پايتخت مي رود كدام است؟‌
    سپس مردي عادي نزد نابينا آمد، ضربه اي به سر او زد و پرسيد:‌‌ احمق،‌راهي كه به پايتخت مي رود كدامست؟
    هنگامي كه همه آنها مرد نابينا را ترك كردند، او شروع به خنديدن كرد.
    مرد ديگري كه كنار نابينا نشسته بود، از او پرسيد:‌براي چه مي خندي؟
    نابينا پاسخ داد:اولين مردي كه از من سووال كرد، پادشاه بود.
    مرد دوم نخست وزير او بود و مرد سوم فقط يك نگهبان ساده بود.
    مرد با تعجب از نابينا پرسيد:چگونه متوجه شدي؟ مگر تو نابينا نيستي؟
    نابينا پاسخ داد: «‌رفتار آنها ... پادشاه از بزرگي خود اطمينان داشت و به همين دليل اداي احترام كرد... ولي نگهبان به قدري از حقارت خود رنج مي برد كه حتي مرا كتك زد. او بايد با سختي و مشكلات فراوان زندگي كرده باشد.»

  15. کاربران : 8 تشکر کرده اند از شما KHM برای ارسال این پست سودمند:


  16. #308
    ناظم انجمن Ma3ood آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2011
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    2,248
    تشکر
    1,912
    تشکر شده 3,087 بار در 1,509 پست

    پیش فرض

    تصاوير کوچک فايل پيوست تصاوير کوچک فايل پيوست برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام: 1476474_547483458675038_1740986131_n.jpg
مشاهده: 114
حجم: 43.7 کیلو بایت  

  17. کاربران : 10 تشکر کرده اند از شما Ma3ood برای ارسال این پست سودمند:


  18. #309

  19. کاربران : 7 تشکر کرده اند از شما mzarkoob برای ارسال این پست سودمند:


  20. #310
    همکار علمی sarbaz13 آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2011
    نام
    محمد قاسمی
    نوشته ها
    410
    تشکر
    995
    تشکر شده 425 بار در 230 پست

    پیش فرض

    از دست شما دوستان و همکاران
    آقای زرکوب کلی منو خندوندی
    شرکت Time Owner

  21. #311
    کاربر فعال M_GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    نام
    م. غیور
    نوشته ها
    314
    تشکر
    464
    تشکر شده 367 بار در 177 پست

    پیش فرض


  22. کاربران : 8 تشکر کرده اند از شما M_GH برای ارسال این پست سودمند:


  23. #312
    کاربر فعال M_GH آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Mar 2012
    نام
    م. غیور
    نوشته ها
    314
    تشکر
    464
    تشکر شده 367 بار در 177 پست

    پیش فرض


  24. کاربران : 5 تشکر کرده اند از شما M_GH برای ارسال این پست سودمند:


  25. #313
    کاربر فعال amiray آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نام
    عباس یکانلو
    نوشته ها
    351
    تشکر
    187
    تشکر شده 360 بار در 187 پست

    پیش فرض پسر بچه و خدمتکار

    ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺴﺮﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﻭﺍﺭﺩ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﺷﺪ ﻭ ﭘﺸﺖ ﻣﯿﺰﯼ ﻧﺸﺴﺖ.
    ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ.
    ﭘﺴﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺑﺎ ﺷﮑﻼﺕ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﮔﻔﺖ پنجاه ﺳﻨﺖ...
    ﭘﺴﺮ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﯿﺒﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﻮﻝ
    ﺧرﺩﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺷﻤﺮﺩ.
    ﺑﻌﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﭼﻨﺪ ﺍﺳﺖ؟
    ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺰﻫﺎ ﭘﺮﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﻢ
    ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺎﻟﯽ ﺷﺪﻥ میز بودند با ﺑﯽ ﺣﻮﺻﻠﮕﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺤﻨﯽ ﺗﻨﺪ ﮔﻔﺖ سی و پنج ﺳﻨﺖ.
    ﭘﺴﺮ: ﻟﻄﻔﺎ ﯾﮏ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ.
    ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺭﺍ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ.
    ﭘﺴﺮ ﺑﺴﺘﻨﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﻮﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻨﺪﻭﻗﺪﺍﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ.
    ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﺧﺪﻣﺘﮑﺎﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﯿﺰ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﮔﺮﯾﻪﺍﺵ ﮔﺮﻓﺖ.
    ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﮐﻨﺎﺭ ﻇﺮﻑ ﺧﺎﻟﯽ، پانزده ﺳﻨﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺍﻧﻌﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ...

    .
    .

    بیاید زود قضاوت نکنیم.

  26. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما amiray برای ارسال این پست سودمند:


  27. #314
    کاربر فعال amiray آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نام
    عباس یکانلو
    نوشته ها
    351
    تشکر
    187
    تشکر شده 360 بار در 187 پست

    پیش فرض


    استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت و آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد، از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: " 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم "


    استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

    شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
    استاد پرسید:

    خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
    یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
    حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
    شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود.
    عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
    استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است ؟
    شاگردان جواب دادند: نه
    پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
    در عوض من چه باید بکنم؟
    شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
    استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است.
    اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد.
    اما اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
    اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.


    فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است، اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
    به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید و هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!

  28. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما amiray برای ارسال این پست سودمند:


  29. #315
    کاربر فعال amiray آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2010
    نام
    عباس یکانلو
    نوشته ها
    351
    تشکر
    187
    تشکر شده 360 بار در 187 پست

    پیش فرض مصاحبه با دکتر پرویز جبه دار مارالانی

    پرویز جبه دار مارالانی متولد سال ۱۳۲۰ در تبریز به عنوان یکی از چهره های شاخص مهندسی برق در ایران شناخته می شود.
    وی تحصیلات کارشناسی خود را در سال۱۳۴۲ در دانشکده فنی دانشگاه تهران با کسب رتبه اول در رشته الکترومکانیک به پایان رساند. پس از آن با کسب بورس تحصیلی، تحصیلات خود را در دانشگاه کالیفرنیا-برکلی تا مقطع دکترا ادامه داد. سپس در آزمایشگاه های بل مشغول به کار شد که پس از مدتی ترجیح داد به میهن برگردد و به عنوان استاد دانشکده فنی به کار مشغول شود..
    پرویز جبه دار چندین کتاب در ضمینه مهندسی برق تالیف کرده است که از اکثر آن ها (به خصوص کتاب مدار های الکتریکی، دو جلد) در دانشکده های مهندسی برق ایران به عنوان مرجع استفاده می شود. همچنین دو عدد از این کتب ("روش های کامپیوتری طرح و تحلیل مدار" و "سیستم های کنترل نوین"در سال ها ۱۳۶۷و ۱۳۷۰ به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی معرفی گشته است.
    وی به عنوان استاد ممتاز و نمونه دانشگاه تهران و به عنوان اولین چهره ماندگار در رشته مهندسی برق نیز انتخاب شده است.
    او عضو فرهنگستان علوم ایران، شورای انتشارات دانشگاه تهران، هیأت مدیره انجمن مهندسان برق و الکترونیک ایران، کمیته مهندسی برق شورایعالی برنامه ریزی و سرپرست کمیته علمی رشته مهندسی برق ، المپیاد علمی دانشجویی و …نیز بوده است.
    پرویز جبه دار مارالانی در حال حاضر ریاست گروه مهندسی برق و کامپیوتر دانشگاه تهران را بر عهده دارد.

    مصاحبه دکتر جبه دار با روزنامه جام جم
    بای بسم الله : معنی اسم تون؟ اینو خیلی ها سوال می کنن ، کلاس یازده بودم استاد ادبیات فارسی مون مرا صدا کرد و گفت : پسرم اسم تو جبه (به فتح اول) است یا جبه
    (به ضم ج).
    پدر بزرگ تبریزی وی ، اسلحه ساز بود بنابراین اسم اش را با فتح اول باید بخوانید ما رالان هم که محله ای است در همین شهر. صدای دکتر جبه دار از آن سوی سیم تلفن ، بسیار تحکمی ، دستوری و بی تردید حس می شد اما در قرار دیداری ، بی وقفه با لبخندهای لاینقطع این چهره ماندگار گرم تر می شدی.
    وقتی از فلسفه تبسم های این چهره ماندگار پرسیدیم ، گفت : فضای این مصاحبه جز این را ایجاب نمی کند. اولین پرسش این گفت و شنود را با دریافتی از شعر اخیر استاد طاهره صفارزاده آغاز کرده ایم.
    آیا با رایانه می شود میزان «هویتهای غارت شده » را حساب کرد؟
    با رایانه می شود اطلاعات را تجزیه و تحلیل کرد و سپس نتیجه گرفت (در این باره) اگر این اطلاعات مربوط به هویتهای غارت شده باشد می توان نتایجی را استنتاج کرد.

    حساب ثانیه های عمرتان را دارید؟
    ثانیه های آینده را بلی.
    نسبت رایانه و ثانیه های عمر؟
    برنامه ریزی می کنیم که از ثانیه های عمر بهتر استفاده کنیم.
    اندازه گیری عواطف با رایانه؟
    اگر الگوریتم های مربوط را بتوان در آن ذخیره کرد ، بله.
    خیلی جدی به نظر می آین؟
    رشته ما ایجاب می کنه جدی باشیم.
    همه جا همین طورین؟
    حتی سر کلاس هم همین طور هستم.
    از نظر خشکی رفتار ، به قانون تشبیه تون کنم؟
    ماهیت رشته و کار ماست که منظم و قانونمند عمل کنیم.
    اگر در این مصاحبه ، خشک رفتار کنین؟
    به نظر می رسد که مصاحبه را می کشانی به آن سو که می خواهی.
    صحبتها و تکیه کلامهاتان؟
    بیشتر کلماتی است که در این رشته وجود داره.
    کارتان؟
    با زندگی ام عجین شده.
    و خانواده؟
    خانواده ام را خیلی دوست دارم.
    فعالیت حرفه ای؟
    روزی ۱۵تا ۱۶ساعت ، حدودا.
    پس جایگاه خانواده؟
    اکثرا مورد انتقاد قرار می گیرم که دانشگاه و دانشجو را بر منزل و خانواده ارحج می دانم که البته این طور نیست.
    ذهنتان طی ساعات حضور در منزل از کار فارغ می شود؟
    من در هیچ جا از کارهای خود فارغ نمی شم.
    دلمشغولی حرفه ای در منزل؟
    نوشتن مقالات ، مطالعه کتاب.
    دو روی سکه شما؟
    من حرف و عملم تقریبا یکی یه.
    ویژگی رفتاری تون؟
    آدم رکی هستم.
    کدام خصوصیتتان خیلی آشکارست؟
    عکس العملم را نمی توانم مخفی کنم زود بروز می دهم.
    مثل عطر و عطسه؟
    بلی وقتی که چیزی یا عملی به هر دلیل با فکر و اخلاقم سازگار نباشد عکس العمل نشان می دهم.
    اهل آمد و رفت فامیلی هستین؟
    متاسفانه من وقت این کار را ندارم خیلی دلم می خواد.
    وقت برای تلویزیون؟
    مختصراخبار.
    چه وقت احساس خوشحالی می کنین؟
    در زندگی کاری وقتی دانشجویانی که به مراتب بالای علمی می رسند و اظهار تشکر می کنند از روشی که طی آموزش به آنها یاد داده ام و در زندگی خصوصی از موفقیت و شادی اعضای خانواده ام.
    شده دانشجویی شما را الگو قرار بده؟
    بلی ولی فقط الگو قرار دادن کافی نیست.
    روش این روش سلوکی؟
    باید تلاش کند به راههایی برود که من دنبالش رفتم ضمن این که به تغییر آنها در طول زمان توجه و دقت داشته باشد.
    احساستان از تحسین شدن از سوی دانشجوها؟
    وقتی با خلوص نیت ابراز می کنند که از فلان رفتار من خوششان آمده افتخار می کنم.
    اتفاق الگو شدن؟
    حتی بعضی از دانشجوهام می گن دوست داریم الگوی ما باشین و راهی را برویم که طی کرده اید.
    سوال همیشگی دانشجوها از شما؟
    چه کاری کنیم که مثل شما موفق شویم؟
    پاسخ مکرر شما؟
    در آینده هم اگر می خواهی موفق باشی ، در حق دانشجوها همان کاری را انجام بده که من در حق شما کردم.
    توقع تون؟
    من چیزی نمی خوام این محبت را باید به دانشجوهای آتی نشون بدن.
    اهل نمره دادن هستین؟
    من نمره به دانشجو نمی دم ، دانشجو از من نمره می گیره و ۲۰هم بارها داده ام اگرچه میان دانشجویان به استاد سختگیر معروف هستم.
    شده باعث پیوند دانشجوها شده باشین؟
    بلی از این اتفاقات زیاد پیش آمد.
    یکی از این امور خیر؟
    پیوند دو تن از دانشجویانی شدم که هم اکنون از همکاران و دوستان خوب من هستند علاوه بر این مقدار زیادی از وقت من صرف مشاوره های غیردرسی دانشجوها می شود.
    یک حرف قشنگ دلچسب؟
    (یکی از دانشجویان من این طوری گفت مغز ما درست مثل حافظه رایانه ، پردازش نیافته بود؛ ولی شما آن را «فورمت» کردین و ما توانستیم از آن استفاده بیشتری کنیم.
    راهی برای استفاده بیشتر و کارآمد از توانمندی های ذهنی در رشته های دیگر؟
    شخص باید ذوق داشته باشه خداوند افراد را با توانایی های مختلف و بسیار وسیع آفریده است.
    خوشا به حال کسانی که؟
    به توانایی خودشان پی ببرند و بتوانند آن را در راه توسعه جامعه به کار بگیرند.
    بیهودگی؟
    انسانی که هدف دار باشد ، هیچوقت به بیهودگی نمی رسد؛ چون امیدوارانه تلاش می کند.
    امید و شما؟
    من هیچ وقت امیدم کم نشده و برای امید به کارهای فردا حتما تلاش می کنم.
    اگه درجه امیدتون بیاد پایین؟
    به خدا توکل کرده و تلاش بیشتری می کنم.
    به چی امید دارین؟
    همیشه تلاشم نتایج موفقی داشته باشه.
    بدون امید؟
    نمی شه زندگی کرد.
    امید ، همین و تمام؟
    تنها به امید نمی شه دلخوش بود باید در جهتش تلاش کرد و توکل داشت به احتمال زیاد، همیشه مقصود حاصل است.
    میزان توکل تان به خدا؟
    خیلی ! به هر حال من هر روز صبح که بلند می شم با توکل به خدا کارهام را انجام می دم.
    طریق به هدف رسیدن؟
    امید و توکل به خدا.
    نقش خودباوری چی؟
    باید این مولفه را در حد کمال ، برای رسیدن به اهدافمان به کار بگیریم.
    ونسخه آخر؟
    از هیچ گونه مشکلی نهراسیم.
    رشته شما در دیروز؟
    ترکیبی از مهندسی برق ، مخابرات یا برق قوی.
    مهندسی برق امروز؟
    وسعتش آنقدر گسترده است که..
    مثلا؟
    مثل تحلیل یک تصویر، فشرده کردنش یا جابه جایی اجزایش.
    از دستاوردهای نوین این رشته؟
    ماشین های هوشمندی می سازه که کارهایی شبیه انسان انجام می دن.
    با کنترل یا برنامه قبلی؟
    ماشین خودش تصمیم می گیره.
    سیر پیشرفت این رشته؟
    اطلاعات علمی در مهندسی برق هر ۲سال دو برابر می شود.
    برآورد شما از جامعه علمی ایران؟
    من فکر می کنم نسبت به ۵سال پیش ، دانش ما دو برابر شده.
    به نسبت دبیرستان ، چند برابر شدین؟
    اصلا قابل مقایسه نیست.
    برق در این مصراع حافظ (برق عشق از خرمن پشمینه پوش سوخت ، سوخت)؟
    نمی دانم منظورت چیه ؛ ولی الان یکی از زمینه های کاری و تحقیقی در ارتباط با ایجاد عاطفه در ماشین است.
    راهکار این امر؟
    دستورهای نرم افزاری.
    شکل عواطف شما؟
    در موارد مختلف ، متفاوته.
    نحوه فوران احساسات؟
    سعی می کنم به یک نحوی کنترل شده باشد.
    درباره از کنترل خارج بودن؟
    مشابه اش را در سیستم های کنترل ناپذیر داریم که انسان هم جزو آنها قرار می گیرد البته در شرایط خاصی.
    از طبیعت الهام می گیرین؟
    چون رشته ما – در حقیقت – کنترل است ، از نظم در طبیعت ، در بیان مفاهیم مهندسی و کنترل الهام می گیریم.
    نمونه ای از کاربری طبیعت؟
    مدلهایی که برای وسایل می سازیم ، الهام گرفته از واقعیت های موجود در طبیعت است.
    هر روز چه می بینید؟
    می بینم که چه قسمتی از برنامه های زندگی انجام شده و چه مقدار باقی مانده برای رسیدن به باقی مانده ، تلاش می کنم.
    راز سرحالی؟
    از نظر روحی حمایت همه جانبه اعضای خانواده خصوصا همسر عزیزم و از نظر جسمی ورزش و کوهنوردی ، کلک چال ، درکه.
    سایه درختهای این مناطق را تا مصاحبه مان جاری کنید:
    درختکاری های مسیر کلک چال بهتره ، خدا اجر بده کسانی را که آن مسیر را کمک کرده و درست کرده اند.
    اگه کسی از شما آدرس بپرسد؟
    آدرس کجا؟!
    آدرس بهشت؟
    کار مشکلی است.
    گیر این مشکل کجاست؟
    این آدرس برای همه یکسان نیست و نتیجه اعمال هر کس آدرسی را برای او نشان می دهد.
    بالاخره آدرسش چی شد؟
    با شفقت انسانی و کارهای خیر ، خود به خود آدرس را پیدا می کنی.
    مورد ناتمام؟
    ناتمام ، شاید تلاش افرادی است که اهدافشان به هر دلیل کامل نشده.
    به این افراد چه جوری امید می دین؟
    توکل به خدا و تلاش مداوم ، ان شاءالله که خداوند توفیق بده به همه اهدافشان برسند و ناتمامی باقی نماند.
    یک تعارف؟
    تعارف نداریم ، من به تعارف معتقد نیستم آدم باید گفتار و عملش عین آن چیزی باشد که توی دلش هست.
    عرض سلام به دیگران؟
    من هیچ ابایی ندارم که به کسی سلام بدم ؛ و غالبا در سلام کردن پیشقدم می شدم.
    چرا مهاجرت نکردین؟
    چرا مهاجرت کنم؟ فکر می کنم امثال من در کشورهای خارج زیاد هستند؛ ولی در کشور خودمون چندان زیاد نیستند.
    از کاری که برای هموطنان انجام می دین؟
    واقعا احساس رضایت قلبی پیدا می کنم.
    ضعف (چشم اسفندیار) ما؟
    ما به کار گروهی عادت نکرده ایم ؛ در دبیرستان و دانشگاه برای این منظور تربیت نشده ایم.
    کیفیت کار فردی ما؟
    بسیار خوب.
    امکان چه کارهایی در گروه فراهم می شود؟
    مثلا تهیه نرم افزارهای بزرگ و سیستم های بزرگ.
    خاطره ای از جایزه ها و عناوین علمی پژوهشی؟
    در حال حاضر خاطره خاصی در ذهن ندارم.
    حس اش؟
    از احساس به ثمرنشستن تلاش ات و ارج نهادن به آن ، لذت می بری؟.
    حس تان از کامل شدن؟
    یعنی چه؟
    کمال در دوره جوانی؟
    انسان در هر سنی برای خودش اهدافی تعیین می کند که با گذشت سن هدفهای دیگری پیدا می شود آدم به این معنی ، هیچ وقت فکر نمی کنم به تکامل برسد.
    بیشتر سفرهایتان تفریحی است یا علمی؟
    سفرهای ما ترکیبی از این دو تاست.
    اگر وزیر می شدید (وزیر دانشگاه ها مثلا)؟
    وارد سیاست نشیم ؛ چون کارهای وزارتی بستگی به چارچوب های دیگه داره من کار در محیط دانشگاه را دوست دارم.
    من هیچ وقت وزیر نمی شم.
    چیزی که برای شما بی سابقه بوده؟
    چیزی به نظرم نمی رسه به هر حال.
    چقدر همرنگ جماعتین؟
    مواردی سعی می کنم همرنگ جماعت باشم بستگی به مورد داره منتهی جامعه ما جامعه ای خاص است!.
    اگر در جامعه ای دیگر ایجاب کنه ، چی؟
    همرنگ آنها می شویم رنگ ما مثل جامعه دانشگاهی است.
    راز موفقیت تان؟
    وجود همسری مهربان و فداکار که در تمام عرصه های زندگی و حل مشکلات حامی و همراه من بوده است.
    گپی با حافظ و سعدی و..؟
    وقتش را ندارم گاهی که خسته می شوم حافظ و سعدی بیشتر از شنیدن اشعار خوب لذت می برم.
    وقتی برای موسیقی؟
    موسیقی اصیل ایرانی و آذری که خیلی شادی آور است.
    بچه هایتان هم ترکی حرف می زنند؟
    بچه های من ترکی بلد نیستند همسرم آذری نیست ؛ ولی همگی از موسیقی آذری لذت می برند.
    پیشینه خانوادگی تان؟
    من از خانواده چندان متمولی نبودم و تمامی تحصیلاتم را با کمک ملت ایران انجام دادم.
    اگر بورسهای تحصیلی نبود؟
    هرگز به این موقعیت نمی رسیدم.
    معیار تربیتی تان (برای فرزندان)؟
    بتوانم آنها را طوری بار بیاورم که بتوانند عضو مفیدی در جامعه و کشور باشند.
    حد موفقیت تحصیلی شان؟
    جزو دانشجویان بسیار موفقند.
    میزان تاثیرگذاری شما؟
    عملکرد من روی آنها چنان اثری گذاشته که از نظر فعالیت ، خودکار شده اند.
    چه چیزی موفقیت می یاره؟
    ایمان به خدا انگیزه و تلاش مداوم.
    باقیات صالحات شما؟
    برای ما (چون رشته مون ایجاب می کنه) نوشتن کتابها و مقالات علمی خوب.
    احساستان در این خصوص؟
    خوشحالم کتابها و مقالات علمی خوبی را تهیه کرده ام که بعد از من هم در فرهنگ علمی کشور باقی خواهد ماند.
    اسم چند تا از آثارتان؟
    تعریف از خود می شه در ارائه کتابهایی پیشقدم بوده ام که.
    بزرگترین آرزوی نوجوانی و جوانی تان؟
    یه روزی استاد دانشگاه بشم و تلاش کنم نقشی در توسعه علمی کشورم داشته باشم.

  30. #316
    کاربر فعال processor آواتار ها
    تاریخ عضویت
    May 2010
    نام
    محمد صداقتی
    نوشته ها
    171
    تشکر
    124
    تشکر شده 262 بار در 120 پست

    پیش فرض

    تفاوت نگاه

    يكي از اساتيد دانشگاه خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:

    "چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،

    سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين

    شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.

    دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟

    گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود.

    پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟

    كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!

    گفتم نميدونم كيو ميگي!

    گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!

    گفتم نميدونم منظورت كيه؟

    گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!

    بازم نفهميدم منظورش كي بود!

    اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني

    كه روي ويلچير ميشينه...

    اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،

    آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم

    پوشي كنه...

    چقدر خوبه مثبت ديدن...

    يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو

    ميشناختم، چي ميگفتم؟

    حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!

    وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...

    شما چي فكر ميكنيد؟

    چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم"
    ژرف اندیش باشید و پایدار


  31. کاربران : 4 تشکر کرده اند از شما processor برای ارسال این پست سودمند:


  32. #317
    Banned
    تاریخ عضویت
    Apr 2013
    نام
    صادق علی بخشی
    نوشته ها
    1,148
    تشکر
    1,183
    تشکر شده 1,276 بار در 702 پست

  33. کاربران : 5 تشکر کرده اند از شما sadeghbakhshi برای ارسال این پست سودمند:


  34. #318

  35. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما mzarkoob برای ارسال این پست سودمند:


صفحه 16 از 16 نخستنخست 12345678910111213141516

موضوعات مشابه

  1. کمک (فلزیاب با avr)
    توسط alonejax در انجمن AVR
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 21-07-2013, 15:56
  2. فلزیاب با برد 1 متر
    توسط sobhan537 در انجمن موتورها و درایوها
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-07-2013, 17:38
  3. جملات قصار و زیبا
    توسط morteza_rk در انجمن گفت و گوي آزاد
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 05-03-2012, 00:02
  4. قطعات قابل بازیافت از موبایل
    توسط shayanmelody در انجمن سایر موارد مرتبط با میکرو کنترلرها
    پاسخ: 5
    آخرين نوشته: 14-12-2011, 23:13
  5. مقاومت زیر 1 اهم
    توسط masoodhashemy در انجمن مباحث متفرقه در زمینه میکروو الکترونیک
    پاسخ: 2
    آخرين نوشته: 22-12-2009, 20:49

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •