NOTICE توجه: این یک موضوع قدیمی است که آخرین پست ارسالی آن مربوط به 4424 روز قبل است . لطفا فقط پاسخ ها ، سوالات و درخواست های 100 درصد مرتبط را به آن ارسال کنید و برای درخواست ها و سوالات جدید موضوع جدیدی را ایجاد کنید
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 21 به 40 از 59

موضوع: زنگ تفریح

  1. #21
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض پرواز جت جنگنده اف 22 و اف 15 در پایگاهی هوایی در نوادای آمریکا


    ویرایش توسط M3R : 18-08-2010 در ساعت 18:00

  2. # ADS
    Circuit advertisement
    تاریخ عضویت
    Always
    نام
    Advertising world
    نوشته ها
    Many
     

  3. #22
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    پیش فرض

    مرد: آره، ديگه نميتونم بيش از اين منتظر بمونم.
    زن: ميخواهى من از پيشت برم؟
    مرد: نه! فكرش را هم نكن.
    زن: منو دوست داري؟
    مرد: البته!
    زن: آيا تا حالا به من خيانت كردي؟
    مرد: نه! چرا چنين سوالى ميكني؟
    زن: منو مسافرت ميبري؟
    مرد: مرتب!
    زن: آيا منو ميزني؟
    مرد: به هيچ‎ ‎وجه! من از اين آدما نيستم!
    زن: ميتونم بهت اعتماد كنم؟

    بعد از ازدواج
    همين متن را اين دفعه از پائين به بالا
    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  4. #23
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    پیش فرض يک خبر: سريعترين دوربين جهان ساخته شد

    شرکت سوني سريعترين دوربين دنيا را ساخت ... به گزارش خبر گزاري فاکس نيوز

    اين دوربين مي تواند از خانومها در لحظه اي كه دهانشان بسته است عكس بگيرد!!
    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  5. #24
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    پیش فرض هنر نمایی با دست








    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  6. #25
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    پیش فرض جملات پشت کامیونی

    آب رادیاتور ماشین بخور محتاج نامردان نباش!

    آدم دیوانه را بنگی بس است خانه پرشیشه را سنگی بس است!

    اتوبوس من غصه نخور،منم یه روز بزرگ میشم!(ژیان)

    اگر از عشقت نکنم گریه و زاری / به جهنم که مرا دوست نداری!

    اگه الله کند یاری / چه اف باشد چه سوسماری!

    اگر خواهی بمیری بی بهانه / بخور ماست وخیار وهندوانه!

    التماس۲A!

    ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم / تو عشق گل داری،من عشق گل اندامی!

    ای روزگار / با ما شدی ناسازگار!

    بپر بالا که گیر نمیاد!

    باغبان در را مبند من مرد گلچین نیستم / من خودم گل دارم و محتاج یک گل نیستم!

    بحث۳۰یا۳۰ ممنوع!

    بخور و بخواب کارمه / الله نگهدارمه!

    به مادرت رحم کن کوچولو!

    تا جام اجل نکردم نوش / هرگز نکنم تو را فراموش!

    تا سگ نشوی کوچه و بازار نگردی / تا کوچه و بازار نگردی نشوی گرگ بیابان!

    تاکسی نارنجی / از من نرنجی!

    تجربه نام مستعاری است که بر خطاهای خود میگذاریم!

    جون من داداش یه خورده یواش!

    شما را به خواندن ادامه این مطالب دعوت میکنم !

    جهان باشد دبستان و همه مردم دبستانی / چرا باید شود طفلی ز روز امتحان غافل؟!!

    داداش مرگ من یواش / امان از دست گلگیر ساز و نقاش!

    دختر ار بهر عفت میکند چادر به سر / نامه را از زیر چادر میدهد دست پسر!

    درخت مکر زن صد ریشه دارد / فلک از دست زن اندیشه دارد!

    در طواف شمع میگفت این سخن پروانه ای / سر پیچ سبقت نگیر جانا مگر دیوانه ای!

    دلبرا دل به تو دادم که به من دل بدهی / دل ندادم که به من ساندوچ و دلمه دهی!

    دلبری دارم چو مار عینکی / خوشگل وزیبا ولی کم پولکی!

    دنبالم نیا آواره میشی!

    .دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ / ای هیچ تر از هیچ تو بر هیچ مپیچ!

    دودوتا هفتا کی به کیه!

    حالا که خر تو خره ماهم پیرایدم(ژیان)

    رخش بی قرار!

    رقیف بی کلک مادر!

    رنج گل بلبل کشید و برگ گل را باد برد / رنج دختر مادر کشید و لذتش داماد برد!

    رود میرود اما ریگذارش میماند!

    زندگی بدون عشق مثل ساندوچ بدون نوشابه هست!

    زندگی بدون عشق مانند شلوار بدون کش هست!

    «zoor nazan farsi neveshtam»

    ژیان عشقت مرا بیچاره بنمود / ز شهر و خانه ام آواره بنمود!

    سر پایینی نوکرتم / سر بالایی شرمندتم(ژیان)

    شب و روز رانندگی در جاده ها کار من است / از خطر باکی ندارم جون خدا یار من است!

    شکر بترازوی وزارت برکش / شو همره بلبل بلب هر مهوش!

    (اینو برعکس هم که بخونی همین میشه)

    عشق میکروبی است که از راه چشم وارد میشود و قلب را عاشق میکند!

    قربان وجودی که وجودم ز وجودش بوجود آمده است!

    کوه از بالا نشینی رتبه ای پیدا نکرد / جاده از افتادگی از کوه بالا میرود!

    گاز دادن نشد مردی / عشق آن است که بر گردی!

    گدایان بهر روزی طفل خود را کور میخواهند / طبیبان جملگی خلق را رنجور میخواهند!

    تمام مرده شویان راضیند بر مردن مردم بنازم مطربان را که خلق را مسرور میخواهند!

    گلگیرم ولی گل نمیگیرم!

    نوکرتم ننه!

    یه بار پریدی موتوری دو بارپریدی موتوری آخر می افتی موتوری!
    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  7. #26
    کاربر فعال رهتازالکترونیک آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jan 2010
    نام
    ابراهیم زهرابی
    نوشته ها
    154
    تشکر
    153
    تشکر شده 304 بار در 94 پست

    پیش فرض زندگی خوابگاهی

    زندگی خوابگاهی...!

    ساعت ۲ نصف شب(یک اتاق)

    ساعت ۳ نصف شب(کل خوابگاه منهای سرپرست )

    ساعت ۴ صبح هنگام خواب

    وضعیت تحصیل در خوابگاه

    اولین روزهای خوابگاه

    گفت و گوی صمیمانه برسرآماده کردن صبحانه بعد از گذست چند روز

    پایان گفت و گو

    امکانات غذایی در خوابگاه

    طریقه ظرف شستن در خوابگاه

    اواخر ترم وضعیت ۷۰درصد دانشجویان

    واینم که خود بنده هستم!!

    ولی گذشته از این حرفا زندگی خوابگاهی یه چیزدیگه است!

  8. تشکرها از این نوشته :


  9. #27
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    Exclamation قیام موشک علمی

    once all the scientists die and go to heaven
    They decide to play Hide-n-seek. .

    روزی همه دانشمندان مردند و وارد بهشت شدند
    آنها تصمیم گرفتند تا قایم موشک بازی کنند

    Unfortunately Einstein is the one who has the den…
    He Is supposed to count up to ۱۰۰ …
    and then start searching.

    متاسفانه انشتین اولین نفری بود که باید چشم می گذاشت.
    او باید تا ۱۰۰ میشمرد و سپس شروع به جستجو میکرد.

    Everyone starts hiding except Newton …

    همه پنهان شدند الا نیوتون …

    Newton just draws a square of ۱ meter
    and stands in it Right in front of
    Einstein

    نیوتون فقط یک مربع به طول یک متر کشید و درون آن ایستاد.

    He opens his eyes and finds Newton standing in front.

    Einstein s
    counting…۹۷, ۹۸, ۹۹.۱۰۰

    انشتین شمرد ۹۷,۹۸,۹۹,۱۰۰

    He opens his eyes and finds Newton standing in front.
    Einstein says Newton s out… Newton s out.

    او چشماشو باز کرد ودید که نیوتون در مقابل چشماش
    ایستاده.
    انشتین فریاد زد نیوتون بیرون( سوک سوک) نیوتون بیرون( سوک سوک)

    Newton denies and says I am not out.

    نیوتون با خونسردی تکذیب کرد و گفت من بیرون نیستم.
    He claims that he is not Newton ..

    او ادعا کرد که اصلا من نیوتون نیستم.

    All the scientists come out to see how
    he proves that he is not Newton …

    تمام دانشمندان از مخفیگاهشون بیرون اومدن
    تا ببینن اون چطور میخواد ثابت کنه که نیوتون نیست…

    Newton says I am standing in a square of area ۱m squared.
    That makes me Newton per meter squared…

    نیوتون ادامه داد که من در یک مربع به مساحت یک متر مربع ایستاده ام…
    که منو نیتون بر متر مربع میکنه

    Since one Newton per Meter squared is one Pascal,
    I'm Pascal, Therefore Pascal is out……… …

    از آنجایی که نیوتون بر متر مربع برابر یک پاسکال می باشد
    بنابراین من پاسکالم پس پاسکال باید بیرون بره (پاسکال سوک سوک)
    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  10. تشکرها از این نوشته :


  11. #28
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض برو به جهنم .........

    در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکايت برد.

    صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
    مرد گفت: اصفهان در اختيار پسر برادر شماست.

    گفت : پس به شيراز برو.
    او گفت : شيراز هم در اختيار خواهر زاده شماست.

    گفت : پس به تبريز برو.
    گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.

    صدر اعظم بلند شد و با عصبانيت فرياد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
    مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد!

  12. #29
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض عکس هایی جالب از نقاشی های سه بعدی خیابانی















  13. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما M3R برای ارسال این پست سودمند:


  14. #30
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض دانشمندان برای نخستین بار صدای مکالمه بین سلولها را شنیدند!!!!!!!!!!!!!!!!


  15. تشکرها از این نوشته :


  16. #31
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض بزرگترين افتخار ايران در جام جهاني 2010


  17. #32
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض

    اگر کریستوفر کلمب ازدواج کرده بود٬ ممکن بود هیچ گاه قاره امریکا را کشف نکند٬چون به جای برنامه ریزی و تمرکز در مورد یک چنین سفر ماجراجویانه ای٬ باید وقتش را به جواب دادن به همسرش٬ در مورد سوالات زیر می گذراند:
    .
    .
    .
    .
    - کجا داری می ری؟
    - با کی داری می ری؟
    - واسه چی می ری؟
    - چه طوری می ری؟
    - کشف؟
    - برای کشف چی می ری؟
    - چرا فقط تو می ری؟
    .
    .
    - تا تو برگردی من چی کار کنم؟!
    - می تونم منم باهات بیام؟
    - راستشو بگو توی کشتی زن هم دارین؟
    - بده لیستو ببینم!
    - حالا کِی برمی گردی؟
    - واسم چی میاری؟
    .
    .
    - تو عمداً این برنامه رو بدون من ریختی٬ این طور نیست؟
    - جواب منو بده!
    - منظورت از این نقشه چیه؟
    - نکنه می خوای با کسی در بری؟
    - چه طور ازت خبر داشته باشم؟
    - چه می دونم تا اونجا چه غلطی می کنی؟
    - راستی گفتی توی کشتی زن هم دارین؟!
    .
    .
    - من اصلا نمی فهمم این کشف درباره چیه؟
    - مگه غیر از تو آدم پیدا نمی شه؟
    - تو همیشه این جوری رفتار می کنی!
    - خودتو واسه خود شیرینی می اندازی جلو!
    - من هنوز نمی فهمم٬ مگه چیز دیگه ایی هم برای کشف کردن مونده؟
    - چرا قلب شکسته ی منو کشف نمی کنی؟

    .

    .
    .
    - اصلا من می خوام باهات بیام!
    - فقط باید یه ماه صبر کنی تا مامانم اینا از مسافرت بیان!
    - واسه چی؟ خوب دوست دارم اونا هم باهامون بیان!
    - آخه مامانم اینا تا حالا جایی رو کشف نکردن!
    - خفه خون بگیر! تو به عنوان داماد وظیفته!

    .

    .
    .
    - راستی گفتی تو کشتی زن هم دارین؟


    نتیجه گیری اگه میخاهید کاربزرگی انجام دهید ازدواج را بی خیال شوید....

    منبع : انجمن برق20

  18. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما M3R برای ارسال این پست سودمند:


  19. #33
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض

    وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم

    هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به

    خوبی در خاطرم مانده.

    قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف

    میزد می ایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم
    .

    بعد از مدتی کشف کردم که موجودی عجیب در این جعبه جادویی زندگی می کند که

    همه چیز را می داند . اسم این موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها

    پاسخ می داد.

    ساعت درست را می دانست و شماره تلفن هر کسی را به سرعت پیدا میکرد .

    بار اولی که با این موجود عجیب رابطه بر قرار کردم روزی بود که مادرم به

    دیدن همسایه مان رفته بود . رفته بودم در زیر زمین و با وسایل نجاری پدرم

    بازی میکردم که با چکش کوبیدم روی انگشتم.

    دستم خیلی درد گرفته بود ولی انگار گریه کردن فایده نداشت چون کسی در

    خانه نبود که دلداریم بدهد .

    انگشتم را کرده بودم در دهانم و همین طور که میمکیدمش دور خانه راه می

    رفتم . تا اینکه به راه پله رسیدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوری رفتم و یک

    چهار پایه آوردم و رفتم رویش ایستادم .

    تلفن را برداشتم و در دهنی تلفن که روی جعبه بالای سرم بود گفتم اطلاعات لطفآ .

    صدای وصل شدن آمد و بعد صدایی واضح و آرام در گوشم گفت : اطلاعات .

    انگشتم درد گرفته …. حالا یکی بود که حرف هایم را بشنود ، اشکهام سرازیر شد .

    پرسید مامانت خانه نیست ؟

    گفتم که هیچکس خانه نیست .

    پرسید خونریزی داری ؟

    جواب دادم : نه ، با چکش کوبیدم روی انگشتم و حالا خیلی درد دارم .

    پرسید : دستت به جا یخی میرسد ؟

    گفتم که می توانم درش را باز کنم .

    صدا گفت : برو یک تکه یخ بردار و روی انگشتت نگه دار

    یک روز دیگر به اطلاعات لطفآ زنگ زدم .

    صدایی که دیگر برایم غریبه نبود گفت : اطلاعات .

    پرسیدم تعمیر را چطور می نویسند ؟ و او جوابم را داد .

    بعد از آن برای همه سوالهایم با اطلاعات لطفآ تماس میگرفتم .

    سوالهای جغرافی ام را از او می پرسیدم و او بود که به من گفت آمازون

    کجاست . سوالهای ریاضی و علومم را بلد بود جواب بدهد . او به من گفت که

    باید به قناریم که تازه از پارک گرفته بودم دانه بدهم .

    روزی که قناری ام مرد با اطلاعات لطفآ تماس گرفتم و داستان غم انگیزش را

    برایش تعریف کردم . او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرفهایی را زد که

    عمومآ بزرگترها برای دلداری از بچه ها می گویند . ولی من راضی نشدم .

    پرسیدم : چرا پرنده های زیبا که خیلی هم قشنگ آواز می خوانند و خانه ها

    را پر از شادی میکنند عاقبتشان اینست که به یک مشت پر در گوشه قفس تبدیل

    میشوند ؟

    فکر میکنم عمق درد و احساس مرا فهمید ، چون که گفت : عزیزم ، همیشه به

    خاطر داشته باش که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند و من

    حس کردم که حالم بهتر شد .

    وقتی که نه ساله شدم از آن شهر کوچک رفتیم . دلم خیلی برای دوستم تنگ شد

    .
    اطلاعات لطفآ متعلق به آن جعبه چوبی قدیمی بر روی دیوار بود و من حتی

    به فکرم هم نمیرسید که تلفن زیبای خانه جدیدمان را امتحان کنم .

    وقتی بزرگتر و بزرگتر می شدم ، خاطرات بچگیم را همیشه دوره میکردم . در

    لحظاتی از عمرم که با شک و دودلی و هراس درگیر می شدم ، یادم می آمد که

    در بچگی چقدر احساس امنیت می کردم .

    احساس می کردم که اطلاعات لطفآ چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نیرویش

    را صرف یک پسر بچه میکرد

    سالها بعد وقتی شهرم را برای رفتن به دانشگاه ترک میکردم ، هواپیمایمان

    در وسط راه جایی نزدیک به شهر سابق من توقف کرد . ناخوداگاه تلفن را

    برداشتم و به شهر کوچکم زنگ زدم : اطلاعات لطفآ
    !

    صدای واضح و آرامی که به خوبی میشناختمش ، پاسخ داد اطلاعات .

    ناخوداگاه گفتم می شود بگویید تعمیر را چگونه می نویسند ؟

    سکوتی طولانی حاکم شد و بعد صدای آرامش را شنیدم که می گفت : فکر می کنم

    تا حالا انگشتت خوب شده .

    خندیدم و گفتم : پس خودت هستی ، می دانی آن روزها چقدر برایم مهم بودی ؟

    گفت : تو هم میدانی تماسهایت چقدر برایم مهم بود ؟ هیچوقت بچه ای نداشتم

    و همیشه منتظر تماسهایت بودم .

    به او گفتم که در این مدت چقدر به فکرش بودم . پرسیدم آیا می توانم هر

    بار که به اینجا می آیم با او تماس بگیرم .

    گفت : لطفآ این کار را بکن ، بگو می خواهم با ماری صحبت کنم .

    سه ماه بعد من دوباره به آن شهر رفتم .

    یک صدای نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات .

    گفتم که می خواهم با ماری صحبت کنم ..

    پرسید : دوستش هستید ؟

    گفتم : بله یک دوست بسیار قدیمی ..

    گفت : متاسفم ، ماری مدتی نیمه وقت کار می کرد چون سخت بیمار بود و متاسفانه یک ماه پیش درگذشت .

    قبل از اینکه بتوانم حرفی بزنم گفت : صبر کنید ، ماری برای شما پیغامی گذاشته ، یادداشتش کرد که اگر شما زنگ زدید برایتان بخوانم ، بگذارید بخوانمش ..

    صدای خش خش کاغذی آمد و بعد صدای نا آشنا خواند
    :

    به او بگو که دنیای دیگری هم هست که می شود در آن آواز خواند … خودش منظورم را می فهمد

    منبع : انجمن برق 20

  20. #34
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض هنر-حتی با قطعات الکترونیکی !!

    سلام.
    عکسها رو حتما نگاه کنید.به دلیل زیاد شدن حجم صفحه و دیر لود شدن فقط لینک عکسها رو میزارم!!

    عکس 1
    عکس 2
    عکس 3
    عکس 4
    عکس 5
    عکس 6
    عکس 7
    عکس 8
    عکس 9
    عکس 10
    عکس 11
    عکس 12
    عکس 13
    عکس 14

    منبع : انجمن برق20

  21. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما M3R برای ارسال این پست سودمند:


  22. #35
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض چـــــــــــقدر خنــــــــــده داره که ...

    چقدر خنده داره که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!

    * چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!

    * چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می گذره!

    * چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکر می کنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم!

    * چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی می کشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!

    * چقدر خنده داره که خوندن یک صفحه و یا بخشی از كتاب آسماني سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه !

    * چقدر خنده داره که سعی می کنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما در برنامه عبادت به آخرين صف ها تمایل داریم!

    * چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!

    * چقدر خنده داره که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان ديني رو به سختی باور می کنیم!

    * چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!

    * چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به دیگران ارسال می کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می کنیم!

    * خنده داره اینطور نیست؟
    * دارید می خندید ؟
    * دارید فکر می کنید؟

    * این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید که او خدای دوست داشتنی ست.

    * آیا این خنده دار نیست که وقتی می خواهید این حرفا را برای بقیه دوستانتان ارسال کنید خیلی ها را از لیستی که ذهن خود دارید پاک می کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

    * این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره

  23. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما M3R برای ارسال این پست سودمند:


  24. #36
    همکار M3R آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Aug 2009
    نام
    مسعود
    نوشته ها
    710
    تشکر
    426
    تشکر شده 649 بار در 304 پست

    پیش فرض 4 مورد که شما هرگزدر مورد موبایل نشنیده اید

    اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد. موبایل شما می تواند یک نجات دهنده


    زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد... شماره تلفن وضعيت فوق العاده در تمام دنیا 112 است.

    اقداماتی وجود دارد که می توان در مواقع فوری و ضروری انجام داد. موبایل شما می تواند یک نجات دهنده زندگی یا یک ابزار فوری برای نجات باشد.
    اول وضعيت فوق العاده

    شماره تلفن وضعيت فوق العاده در تمام دنیا 112 است. در ایران نیز اگر شما حتی در یک مکان خارج از محدوده شبکه موبایل خود قرار داشته باشید، شماره 112 را بگیرید، موبایل در هر شبکه موجود جستجو می کند تا یک تماس وضعيت فوق العاده برای شما برقرار کند. (پلیس، اورژانس، آتش نشانی یا...) و جالب اینکه این شماره حتی زمانیکه صفحه کلید قفل است نیز کار می کند. امتحان کنید.

    حتی با گوشی بدون سیم کارت نیز میتوانید با شماره 112 تماس حاصل نمایید.


    دوم آیا تا بحال کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته اید؟


    آیا ماشین شما یک دستگاه کنترل از راه دور بدون کلید دارد؟ این وسیله می تواند روزی مفید باشد. یک دلیل خوب برای داشتن یک موبایل: اگر شما کلیدهای خود را در ماشین جاگذاشته باشید، به موبایل یک نفر در منزل از طریق موبایل خودتان تماس بگیرید. تلفن خود را در حدود فاصله 1 متر از ماشین قرار دهید و از فرد مقابل در منزل بخواهید که کلید کنترل درب بازکن ماشین را فشار دهد، و آنرا نزدیک موبایل خود قرار دهد. قفل ماشین شما باز خواهد شد. با این کار نیاز نیست کسی کلیدها را شخصاً بیاورد. فاصله هیچ تاثیری ندارد. شما می توانید کیلومترها فاصله داشته باشید، اگر شما بتوانید با کسی که ریموت کنترل ماشین شما را دارد ارتباط برقرار کنید، شما می توانید قفل ماشین خود را باز کنید.


    یادداشت نویسنده: این مورد کار می کند.. ما آنرا امتحان کرده ایم و قفل ماشین را از طریق یک تلفن موبایل باز کرده ایم.

    سوم چگونه یک موبایل دزدیده شده را غیرفعال کنیم؟


    برای چک کردن شماره سریال موبایل خود، کلید های زیر را به ترتیب فشار دهید:

    *#06#

    یک کد دیجیتالی روی صفحه نمایش ظاهر می شود. این شماره مختص دستگاه شما است. این شماره را یادداشت کنید و در جایی امن نگه دارید. هنگامیکه موبایل شما دزدیده می شود، شما می توانید به پشتیبان شبکه خود تماس بگیرید و این کد را به آنها بدهید. سپس آنها قادر خواهند بود دستگاه شما را مسدود کنند، حتی اگر دزدها sim کارت را عوض کرده باشند. تلفن شما کاملاً غیرقابل استفاده خواهد شد. شما ممکن است نتوانید موبایل خود را بازپس گیرید، اما حداقل می دانید کسیکه آنرا دزدیده است دیگر نمی تواند از آن استفاده کند یا آنرا بفروشد. اگر هر کسی این کار را بکند، دیگر دزدین موبایل هیچ فایده ای نخواهد داشت.


    چهارم قدرت باطری مخفی شده
    در نظر بگیرید باطری موبایل شما خیلی کم است. برای فعال کردن کلیدهای #3370* را فشار دهید.. موبایل شما با این اندوخته راه اندازي مجدد خواهد شد و موبایل افزایش 50 % در باطری را نشان می دهد. این فضای اندوخته هنگامیکه موبایل خود را شارژ می کنید، خودبه خود شارژ خواهد شد.

    منبع : فرقون دات کام!!

  25. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما M3R برای ارسال این پست سودمند:


  26. #37
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    پیش فرض

    معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاء‌اش را درباره علم بهتر است يا ثروت بخواند. پسر با صدايي لرزان گفت: ننوشتيم آقا..! پس از تنبيه شدن با خط کش چوبي، او در گوشه کلاس ايستاده بود و در حالي که دست‌هاي قرمز و باد کرده‌اش را به هم مي‌ماليد، زير لب مي‌گفت) آري! ثروت بهتر است چون مي‌توانستم دفتري بخرم و بنويسم
    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  27. تشکرها از این نوشته :

    M3R

  28. #38
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    Exclamation موضوع انشاء :شجاعت یعنی چه؟ " داستان کوتاه خواندنی "

    یکی از دبیرستان های تهران هنگام برگزاری امتحانات سال ششم دبیرستان به عنوان موضوع انشا این مطلب داده شد که ''شجاعت یعنی چه؟'' محصلی در قبال این موضوع فقط نوشته بود : ''شجاعت یعنی این'' و برگه ی خود را سفید به ممتحن تحویل داده بود و رفته یود ! اما برگه ی آن جوان دست به دست دبیران گشته بود و همه به اتفاق و بدون استثنا به ورقه سفید او نمره 20دادند فكرمیكنید اون دانش آموز چه كسی می تونست باشه؟ دکتر شریعتی
    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  29. کاربران : 2 تشکر کرده اند از شما هنرفر برای ارسال این پست سودمند:


  30. #39
    مدیر باز نشسته هنرفر آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Sep 2009
    نام
    اصفهان
    نوشته ها
    408
    تشکر
    372
    تشکر شده 311 بار در 154 پست

    پیش فرض انشای یک پسر دبستانی در مورد ازدواج:

    هر وقت من يك كار خوب مي كنم مامانم به من مي گويد بزرگ كه شدي برايت يك زن خوب مي گيرم.
    تا به حال من پنج تا كار خوب كرده ام و مامانم قول پنج تايش را به من داده است.
    حتمن ناسرادين شاه خيلي كارهاي خوب مي كرده كه مامانش به اندازه استاديوم آزادي برايش زن گرفته بود. ولي من مؤتقدم كه اصولن انسان بايد زن بگيرد تا آدم بشود ، چون بابايمان هميشه مي گويد مشكلات انسان را آدم مي كند.
    در عزدواج تواهم خيلي مهم است يعني دو طرف بايد به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خيلي به هم مي خوريم.


    از لهاز فكري هم دو طرف بايد به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فكر ندارد كه به من بخورد ولي مامانم مي گويد اين ساناز از تو بيشتر هاليش مي شود.
    در عزدواج سن و سال اصلن مهم نيست چه بسيار آدم هاي بزرگي بوده اند كه كارشان به تلاغ كشيده شده و چه بسيار آدم هاي كوچكي كه نكشيده شده. مهم اشق است !
    اگر اشق باشد ديگر كسي از شوهرش سكه نمي خواهد و دايي مختار هم از زندان در مي آيد من تا حالا كلي سكه جم كرده ام و مي خواهم همان اول قلكم را بشكنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.


    مهريه و شير بلال هيچ كس را خوشبخت نمي كند. همين خرج هاي ازافي باعث مي شود كه زندگي سخت بشود و سر خرج عروسي داييمختار با پدر خانومش حرفش بشود دايي مختار مي گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شايد حقوق چتر بازي خيلي كم بوده كه نتوانسته خرج عروسي را بدهد. البته من و ساناز تفافق كرده ايم كه بجاي شام عروسي چيپس و خلالي نمكي بدهيم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتي مي خوري خش خش هم مي كند!


    اگر آدم زن خانه دار بگيرد خيلي بهتر است و گرنه آدم مجبور مي شود خودش خانه بگيرد. زن دايي مختار هم خانه دار نبود و دايي مختار مجبور شد يك زير زميني بگيرد. ميگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پايين! اما خانوم دايي مختار هم مي خواست برود بالا! حتمن از زير زميني مي ترسيد. ساناز هم از زير زميني مي ترسد براي همين هم برايش توي باغچه يك خانه درختي درست كردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شكست.. از آن موقه خاله با من قهر است.


    قهر بهتر از دعواست. آدم وقتي قهر مي كند بعد آشتي مي كند ولي اگر دعوا كند بعد كتك كاري مي كند بعد خانومش مي رود دادگاه شكايت مي كند بعد مي آيند دايي مختار را مي برند زندان!


    البته زندان آدم را مرد مي كند.عزدواج هم آدم را مرد مي كند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خيلي بهتر است!
    اين بود انشاي من
    جوان ایرانی زانو نمیزند حتی اگر حتی اگر سقف آسمان کوتاه تر از قدش باشد....

    iran-ehda.ir


  31. کاربران : 3 تشکر کرده اند از شما هنرفر برای ارسال این پست سودمند:


  32. #40
    کاربر ارشد 1nafar آواتار ها
    تاریخ عضویت
    Jul 2007
    نوشته ها
    2,745
    تشکر
    1,266
    تشکر شده 4,874 بار در 1,377 پست

    پیش فرض

    این نوشته ها مربوط به یک گروه در فیسبوکه به اسم "شما یادتون نمیاد". بیشتر اعضای گروه متولد دهه پنجاه/ شصت هستند و یک عالمه خاطرات مشترک دارند که اونجا با هم به اشتراک میگذارند، اینها تعداد کمی از هزاران خاطره ای هست که افراد مختلف اونجا نوشتند. ممکنه بعضیهاش رو بزرگترها هم به یاد بیارن. امیدوارم خوشتون بیاد و شما هم یادتون بیاد !!! ؛


    شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم



    شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم



    شما یادتون نمیاد، یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !



    شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...



    شما یادتون نمیاد که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو



    شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم.....



    شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم)))

    شما یادتون نمیاد: اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد



    شما یادتون نمیاد، مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره، بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون ))



    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم



    شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد.



    شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده


    شما یادتون نمیاد: از جلو نظااااااااااااااااام ...


    شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه


    شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

    شما یادتون نمیاد: آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی

    شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشي مي كشيديم. بعد تند برگ ميزديم ميشد انيميشن

    شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود

    شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

    شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم



    شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

    شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

    شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل :دی

    شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

    شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!

    شما یادتون نمیاد افسانه توشی شان رو!!

    شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

    شما یادتون نمیاد: شد جمهوری اسلامی به پا، که هم دین دهد هم دنیا به ما، از انقلاب ایران دگر، کاخ ستم گشته زیر و زبر...!!

    شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن


    شما یادتون نمیاد: زندگی منشوری است در حرکت دوار ، منشوری که پرتو پرشکوه خلقت با رنگهای بدیع و دلفریبش آنرا دوست داشتنی، خیال انگیز و پرشور ساخته است. این مجموعه دریچه ایست به سوی..... (دیری دیری ریییییینگ) : داااااستانِ زندگی ی ی ی (تیتراژ سریال هانیکو)



    شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران


    شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه



    شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم



    شما یادتون نمیاد: به نام الله پاسدار حرمت خون شهدا، شهدایی که با خون خود درخت اسلام را آبیاری کردند. این مقدمه همه انشاهامون بود


    شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !


    شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید!!



    شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم



    شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی



    شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم


    شما یادتون نمیاد، تابستونا که هوا خیلی گرم بود، ظهرا میرفتیم با گوله های آسفالت تو خیابون بازی میکردیم!! بعضی وقتا هم اونها رو میکندیم میچسبوندیم رو زنگ خونه ها و فرار میکردیم



    شما یادتون نمیاد، وقتی دبستانی بودیم قلکهای پلاستیکی سبز بدرنگ یا نارنجی به شکل تانک یا نارنجک بهمون می دادند تا پر از پولهای خرد دو زاری پنج زاری و یک تومنی دوتومنی بکنیم که برای کمک به رزمندگان جبهه ها بفرستند



    شما یادتون نمیاد، همسایه ها تو حیاط جمع می شدن رب گوجه می پختن. بوی گوجه فرنگی پخته شده اشتهابرانگیز بود، اما وقتی می چشیدیم خوشمون نمیومد، مزه گوجه گندیده میداد



    شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم



    شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم



    شما یادتون نمیاد، خانم خامنه ای (مجری برنامه کودک شبکه یک رو) با اون صورت صاف و صدای شمرده شمرده ش



    شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه



    شما یادتون نمیاد، صفحه های خوشنویسی تو کتاب فارسی سال سوم رو



    شما یادتون نمیاد، قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعدازظهر شروع میشد، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ باخ،،، بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون.. که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچها چه بلایی سرشون اومده؟؟ آخر برنامه هم نقاشیهای فرستاده شده بود که همّش رنگپریده بود و معلوم نبود چی کشیدند.

    تازه نقاشیها رو یک نفر با دست میگرفت جلوی دوربین، دستش هم هی میلرزید!!

    آخرش هم: تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم، گروه کودک و نوجوان



    شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. یه گوله ی آتیش کارتونی هم بود که هی این طرف اون طرف میپرید و میگفت:

    آتیش آتیشم، آتیش آتیشم، اینجا رو آتیششش میزنم، اونجا رو آتیششش میزنم، همه جا رو آتیششش میزنم



    شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم


    شما یادتون نمیاد: بااااااا اجازه ی صابخونه (سر اکبر عبدی از دیوار میومد بالا)


    شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم

    همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه



    شما یادتون نمیاد، یکی از بازی محبوب بچگیمون کارت جمع کردن بود، با عکس و اسم و مشخصات ماشین یا موتور یا فوتبالیستها، یا ضرب المثل یا چیستان ...



    شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه



    شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته ميشه... بالهاشو زود ميبنده... روي گلها ميشينه... شعر ميخونه، ميخنده



    شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد



    شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم :دی



    شما یادتون نمیاد: من کارم، مــــــــــَن کارم. بازو و نیرو دارم، هر چیزی رو میسازم، از تنبلی بیزارم، از تنبلی بیزارم. بعد اون یکی میگفت: اسم من، اندیشه ه ه ه ه ه، به کار میگم همیشه، بی کار و بی اندیشه، چیزی درست نمیشه، چیزی درست نمیشه


    ............

  33. تشکرها از این نوشته :

    M3R

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •