به یاد ندارم که نابینایی به من تنه زده باشد ، اما هروقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند : مگر کوری؟
روزگارت عاری از جماعت نادان باد.
به یاد ندارم که نابینایی به من تنه زده باشد ، اما هروقت تنم به جماعت نادان خورد گفتند : مگر کوری؟
روزگارت عاری از جماعت نادان باد.
.
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
سهراب
.
ما از تبار کوروش و فرزند جمشیدیم
پیروز بی برده ، بت نپرستیدیم
.
کلامی ساده
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.
و تو در خود مي ماني ٬ و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين بود؟ !!.... مثل همه فلاني ها....؟