سلام قصد دارم در اینجا مطالب آموزنده و زیبا که در کنار علم در زندگی باید به توجه بشه رو قرار بدم.با سپاس
سلام قصد دارم در اینجا مطالب آموزنده و زیبا که در کنار علم در زندگی باید به توجه بشه رو قرار بدم.با سپاس
ویرایش توسط javad naderi : 02-03-2011 در ساعت 21:57
سلام جواد جون ، بابت پست های خوبت تشکر می کنم. خیلی گلی.
ولی بهتر نیست بجای اینکه اینهمه فایل پیوست کنی فایل های متنی رو توی پست ها بیاری؟ یعنی همون چیزی که توی فایل تایپ شده کپی کنی اینجا. چون اینجوری که پست می زنی زیاد خوش فرم و مثل خودت خوشگل نیست!
ممنون
.
سلام.مرسی.آخه پاور پویینته.قشنگیشم به همینه.نمیدونم والا.
جمله انرژي زا از آنتوني رابينز
این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است که امیدوارم که برای همه مؤثر واقع شود!
1به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .
2 با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند .
3 همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید .
4 وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .
5 وقتی می گویید :متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .
6 قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .
7 به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
8 هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
9 عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .
10 در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .
11 مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .
12 آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .
13 وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید :چرا می خواهی این را بدانی؟
14 به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند .
15 وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید :عافیت باشد .
16 وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .
17 این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن .
18 اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .
19 وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .
20 وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود .
21 زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .
یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .این پیام را پیش خود نگه ندارید!
من باور دارم ...
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آنها همديگر را دوست ندارند نيست.
و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آنها همديگر را دوست دارند نمىباشد.من باور دارم ...
که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.
من باور دارم ...
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصلهها. عشق واقعى نيز همين طور است.
من باور دارم ...
که ما مىتوانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.
من باور دارم ....
که زمان زيادى طول مىکشد تا من همان آدم بشوم که مىخواهم.
من باور دارم ...
که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آنها را مىبينم.
من باور دارم ...
که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مىدهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.
من باور دارم ...
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.
من باور دارم ...
که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد، انجام مىدهد، صرفنظر از پيامدهاى آن.
من باور دارم ...
که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مىآيند و ما را نجات مىدهند.
من باور دارم ...
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا اين به من اين حق را نمىدهد که ظالم و بيرحم باشم.
من باور دارم ...
که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشتهايم و آنچه از آنها آموختهايم بستگى دارد تا به اين که چند بار جشن تولد گرفتهايم.
من باور دارم ...
که هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم، گاهى بايد ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم.
من باور دارم ...
که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد.
من باور دارم ...
که زمينهها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بودهاند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.
من باور دارم ...
که نبايد خيلى براى کشف يک راز کند و کاو کنم، زيرا ممکن است براى هميشه زندگى مرا تغيير دهد.
من باور دارم ...
که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.
من باور دارم ...
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آنها را نمىشناسيم تغيير يابد.
من باور دارم ...
که گواهىنامهها و تقديرنامههايى که بر روى ديوار نصب شدهاند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.من باور دارم ...
«شادترين مردم لزوماً کسى که بهترين چيزها را دارد نيست
بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مىکند»منتخب جملات و درسهايي گرانبها از "اوشو"توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر جهان استهر موجودی؛ یك سرود الهی است بی همتا؛ منحصر به فرد؛ تكرار نشدنی و غیر قابل مقایسه....· زمانی كه تسلیم باشی؛ تمام هستی از تو حمایت میكند هیچ چیز با تو مخالف نخواهد بود، زیرا تو با هیچ چیز مخالف نیستی.خودت را بپذیر؛ هر چه كه هستی حتی اگر نقصی هم داری آن را بپذیر؛ تنها آن هنگام قادری دست از جنگ با خودت برداری و آسوده باشی.زندگی یعنی آموختن صلح. صلح با دیگران نه، با خودت.عشق یك تجربه هست، ولی زبان بسیار مكار است. پس مراقب زبانت باش.سكوت را بر خودت تحمیل نكن. هیچ چیز را بر خودت تحمیل نكن. شادی كن؛ آواز بخوان، بگذار ذهنت خسته شود. آنگاه رفته رفته لحظات كوچكی از سكوت و آرامش واردت میشود.توانایی عشق ورزیدن؛ بزرگترین هنر جهان است.اگر بتوانی دیگری را همانطور كه هست؛ بپذیری و هنوز عاشقش باشی؛ عشق تو واقعی است.وقتی با عشق به دیگری بنگری؛ او والا میگردد و منحصر به فرد.هرگاه عاشق باشی، احساس عجز كامل میكنی. درد عشق هم همین است. زیرا تو میخواهی هر كاری را برای معشوقت انجام دهی، اما میفهمی كه كاری از دستت بر نمیآید. اما عشق یعنی همین كه تمام فكرت؛ خدمت به دیگری باشد حتی اگر از عهدهات بر نیاید.تو نمیتوانی انسانی را تصاحب كنی، زیرا او یك شخص است. تصاحب فقط با اشیاء ممكن است. اگر هنوز به دنبال تصاحبی؛ عشق تو شهوت است.اگر نتوانی با معشوقت ساكت بمانی؛ بدان كه هنوز عاشق نشدهای.تنها راه كسب عشق؛ از طریق همین عشق میسر میشود. هر چه بیشتر ایثار كنی؛ بیشتر میگیری.والاترین انسان كسی هست كه با عزمی شكست ناپذیر؛ انتخاب كند.هر موجودی؛ یك سرود الهی است بی همتا؛ منحصر به فرد؛ تكرار نشدنی و غیر قابل مقایسه.اگر بتوانی تماماً و یك دل عشق بورزی؛ از عمق دلت؛ زندگی تو سرشار از شادی و احساس میشود نه تنها برای خودت بلكه برای دیگران هم اصلاً تو برای دنیا بركت و نشاط خواهی شد.اگر عشقی احساس نمیكنی؛ تظاهر نكن، سعی نكن نمایش بدهی كه عاشقی حتی اگر خشمگینی بگو كه خشمگین هستی و باش ولی حقیقی باش.زندگی یك مسابقه و رقابت نیست پس دلیلی هم برای مقایسه خودت با دیگران وجود ندارد.هیچكس نمیتواند تو را تغییر دهد. تنها خودت قادر به تغییر خودت هستی.اصیل بودن و واقعی بودن نهایت زیبایی است.اصیل بودن یعنی واقعی بودن خندههایت، گریههایت، نفرتت و عشقت و همه زندگیت باید واقعی باشد تا اصیل باشی.آنان كه طمع كارند؛ برای پر كردن احساس تهی بودنشان بارها و وزنهها را با خود حمل میكنند.
ویرایش توسط javad naderi : 03-03-2011 در ساعت 18:32
عجب صبری خدا دارد!اگر من جای او بودم که نه طاعت می پذیرفتم، نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرهاتیز کرده، پاره پاره در کف زاهد نمایان سجه ی صد دانه می کردم.عجب صبری خدا دارد!اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان هزاران لیلی نازآفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه می کردم.عجب صبری خدا دارد!اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپای وجود بی وفا،معشوق را پروانه می کردم.عجب صبری خدا دارد!اگر من جای او بودم که می دیدم مشوش عارف عامی ز برق فتنه ی این علم آدمسوز مردم کش، به جز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم.عجب صبری خدا دارد!اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی، تا که می دیدم عزیزی نا بهجا ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد گردش این چرخ را وارونه صبرانه می کردم.عجب صبری خدا دارد!چرا من جای او باشم همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و تاب و تماشای تمامزشت کاری های این مخلوق را دارد و گر نه من به جای او بودم، یک نفس کیعادلانه سازشی با جاهل فرزانه می کردم.عجب صبری خدا دارد!
یک سالگی: در حالیکه عمویم من را بالا و پایین میانداخت و هی میگفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد... !
پس از 9 ماه ورجه وورجه متولد شدم !
یک سالگی : در حالیکه عمویم من را بالا و پایین میانداخت و هی میگفت گوگوری مگوری ، یهو لباسش خیس شد !
چهارسالگی : در حین بازی با پدرم مشتی محکم بر دماغش زدم و در حالیکه او گریه میکرد ، من میخندیدم ! نمیدانم چرا ؟!
هفت سالگی : پا به کلاس اول گذاشتم و در آنجا نوشتن جملاتی از قبیل آن مرد آمد ، آن مرد با bmw آمد !!!! را یاد گرفتم !
نه سالگی در حین فوتبال توی کوچه شیشه همسایه را شکستم ولی انداختم پای !!! پسز همسایه دیگرمان ! بنده خدا سر شب یک کتک مفصل از باباش خورد تا دیگر او باشد که شیشه همسایه را نشکند و بعدش هم دروغکی اصرار کند که من نبودم پسر همسایه بود که الکی انداخت پای من !!!
دوازده سالگی : به دوره راهنمایی و یک مدرسه جدید وارد شدم در حالی که من هنوز به اخلاق ناظم آنجا آشنا نشده بودم ولی ناظم آنجا کاملا به اخلاق من آشنا شده بود و به همین خاطر چندین و چند منفی انضباط گرفتم ! البته به محض اینکه به اخلاق ایشان آشنا شدم چند پلاستیک پفک در لوله اگزوز ماشینش فرو کردم !
هجده سالگی : در این سال من هیچ درسی برای کنکور نخواندم ولی در رشته ی میخ کج کنی واحد بوقمنچزآباد ( البته یکی از شعب توابع روستاهای بوقمنچزآباد ) قبول شدم !!
بیست و چهار سالگی : در این سال دانشگاه به اصرار مدرک کاردانیام را که هنوز نیمیاز واحدهایش مانده بود تا پاس شود ، به من داد !!!!
بیست و شش سالگی : رفتم زن بگیرم گفتند باید یک شغل پردرآمد داشته باشی . رفتم یک شغل پردرآمد داشته باشم ، گفتند باید سابقه کار داشته باشی . رفتم دنبال سابقه کار که در نهایت سابقه کار به من گفت : بی خیال زن گرفتن !!!
سی و سه سالگی : بالاخره با یکی مثل خودمون که در ترشی قرار داشت ! قرار مدارهای ازدواج و خواستگاری و عقد و بله برون و ... رو گذاشتیم !
چهل و یک سالگی : در این سال گل پسر بابا که میخواست بره کلاس اول ، دوتا پاشو کرده بود تو یه کفش که لوازم التحریر دارا و سارا میخوام بردمش لوازم التحریری تا انتخاب کنه !
شصت و شش سالگی : تمام دندانهایم را کشیده بودم و حالا باید دندان مصنوعی میخریدم . به علت اینکه حقوق بازنشستگی ما اجازه خریدن دندان مصنوعی صفر کیلومتر !!! را نمیداد ، دندان مصنوعی پدربزرگ همکلاسی سابقم رو که تازه به رحمت خدا رفته بود !!! برای حداکثر بیست سال اجاره کردم .معلوم بود که این دندان مصنوعی ها یک بار هم مسواک نخورده ولی خوبیش این بود که حداقل شب ها یک لیوان آب یخ بالای سرم بود !
هفتاد و هشت سالگی : به علت سن بالای من و همسرم ، پسرانمان ( بخوانید عروسهایمان ) ما را به خانه هایشان راه نمیدادند
هشتاد و پنج سالگی : بلافاصله بعد از خوردن یک کله پاچه ی درست و حسابی دندان مصنوعی ها را به ورثه دادم تا دندانهایش را بین خودشان تقسیم کنند !
نود سالگی : همه فامیل در مورد اینکه من این همه عمر کرده بودم ، زیادی حرف میزدند و فردای همین حرفهای زیادی بود که به طور نا بهنگامی خدا بیامرز شدم !!!
پیرمرد و سالک
پير مردي بر قاطري بنشسته بود و از بياباني مي گذشت . سالكي را بديد كه پياده بود
پير مرد گفت : اي مرد به كجا رهسپاري ؟
سالك گفت : به دهي كه گويند مردمش خدا نشناسند و كينه و عداوت مي ورزند و زنان خود را از ارث محروم ميكنند
پير مرد گفت : به خوب جايي مي روي
سالك گفت : چرا ؟
پير مرد گفت : من از مردم آن ديارم و ديري است كه چشم انتظارم تا كسي بيايد و اين مردم را هدايت كند
سالك گفت : پس آنچه گويند راست باشد ؟
پير مرد گفت : تا راست چه باشد
سالك گفت : آن كلام كه بر واقعيتي صدق كند
پير مرد گفت : در آن ديار كسي را شناسي كه در آنجا منزل كني ؟
سالك گفت : نه
پير مرد گفت : مردماني چنين بد سيرت چگونه تو را ميزبان باشند ؟
سالك گفت : ندانم
پير مرد گفت : چندي ميهمان ما باش . باغي دارم و ديري است كه با دخترم روزگار مي گذرانم
سالك گفت : خداوند تو را عزت دهد اما نيك آن است كه
به ميانه مردمان كج كردار روم و به كار خود رسم
پير مرد گفت : اي كوكب هدايت شبي در منزل ما بيتوته كن تا خودت را بازيابي و هم ديگران را بازسازي
سالك گفت : براي رسيدن شتاب دارم
پير مرد گفت : نقل است شيخي از آن رو كه خلايق را زودتر به
جنت رساند آنان را تركه مي زد تا هدايت شوند .
ترسم كه تو نيز با مردم اين ديار كج كردار آن كني كه شيخ كرد
سالك گفت : ندانم كه مردم با تركه به جنت بروند يا نه ؟
پير مرد گفت : پس تامل كن تا تحمل نيز خود آيد .
خلايق با خداي خود سرانجام به راه آيند
پيرمرد و سالك به باغ رسيدند .
از دروازه باغ كه گذر كردند
سالك گفت : حقا كه اينجا جنت زمين است .
آن چشمه و آن پرندگان به غايت مسرت بخش اند
پير مرد گفت : بر آن تخت بنشين تا دخترم ما را ميزبان باشد
دختر با شال و دستاري سبز آمد
و تنگي شربت بياورد و نزد ميهمان بنهاد .
سالك در او خيره بماند و در لحظه دل باخت .
شب را آنجا بيتوته كرد
و سحرگاهان كه به قصد گزاردن نماز برخاست
پير مرد گفت : با آن شتابي كه براي هدايت خلق داري
پندارم كه امروز را رهسپاري
سالك گفت : اگر مجالي باشد امروز را ميهمان تو باشم
پير مرد گفت : تامل در احوال آدميان راه نجات خلايق است .
اينگونه كن
سالك در باغ قدمي بزد و كنار چشمه برفت .
پرنده ها را نيك نگريست و دختر او را ميزبان بود .
طعامي لذيذ بدو داد و گاه با او هم كلام شد .
دختر از احوال مردم و دين خدا نيك آگاه بود
و سالك از او غرق در حيرت شد .
روز دگر سالك نماز گزارد و در باغ قدم زد
پيرمرد او را بديد و گفت :
لابد به انديشه اي كه رهسپار رسالت خود بشوي
سالك چندي به فكر فرو رفت و گفت :
عقل فرمان رفتن مي دهد اما دل اطاعت نكند
پير مرد گفت : به فرمان دل روزي دگر بمان
تا كار عقل نيز سرانجام گيرد
سالك روزي دگر بماند
پير مرد گفت : لابد امروز خواهي رفت ,
افسوس كه ما را تنها خواهي گذاشت
سالك گفت : ندانم خواهم رفت يا نه ,
اما عقل به سرانجام رسيده است .
اي پيرمرد من دلباخته دخترت هستم و خواستگارش
پير مرد گفت : با اينكه اين هم فرمان دل است اما بخر دانه پاسخ گويم
سالك گفت : بر شنيدن بي تابم
پير مرد گفت : دخترم را تزويج خواهم كرد به شرطي
سالك گفت : هر چه باشد گر دن نهم
پير مرد گفت : به ده بروي و آن خلايق كج كردار را به راه راست گرداني تا خدا از تو و ما خشنود گردد
سالك گفت : اين كار بسي دشوار باشد
پير مرد گفت : آن گاه كه تو را ديدم اين كار سهل مي نمود
سالك گفت : آن زمان من رسالت خود را انجام مي دادم
اگر خلايق به راه راست مي شدند ,
و اگر نشدند من كار خويشتن را به تمام كرده بودم
پير مرد گفت : پس تو را رسالتي نبود و در پي كار خود بوده اي
سالك گفت : آري
پير مرد گفت : اينك كه با دل سخن گويي
كج كرداري را هدايت كن و باز گرد آنگاه دخترم از آن تو
سالك گفت : آن يك نفر را من بر گزينم يا تو ؟
پير مرد گفت : پير مردي است ربا خوار كه در گذر دكان محقري دارد و در ميان مردم كج كردار ,او شهره است
سالك گفت : پيرمردي كه عمري بدين صفت بوده
و به گناه خود اصرار دارد چگونه با دم سرد من راست گردد ؟
پير مرد گفت : تو براي هدايت خلقي مي رفتي
سالك گفت : آن زمان رسم عاشقي نبود
پير مرد گفت : نيك گفتي . اينك كه شرط عاشقي است
برو به آن ديار و در احوال مردم نيك نظر كن ,
مي خواهم بدانم جه ديده و چه شنيده اي ؟
سالك گفت : همان كنم كه تو گويي
سالك رفت , به آن ديار كه رسيد از مردي سراغ پير مرد را گرفت
مرد گفت : اين سوال را از كسي ديگر مپرس
سالك گفت : چرا ؟
مرد گفت : ديري است كه توبه كرده و از خلايق حلاليت طلبيده
و همه ثروت خود را به فقرا داده
و با دخترش در باغي روزگار مي گذراند
سالك گفت : شنيده ام كه مردم اين ديار كج كردارند
مرد گفت : تازه به اين ديار آمده ام ,
آنچه تو گويي ندانم . خود در احوال مردم نظاره كن
سالك در احوال مردم بسيار نظاره كرد .
هر آنكس كه ديد خوب ديد و هر آنچه ديد زيبا .
برگشت دست پير مرد را بوسيد
پير مرد گفت : چه ديدي ؟
سالك گفت : خلايق سر به كار خود دارند
و با خداي خود در عبادت
پير مرد گفت : وقتي با دلي پر عشق در مردم بنگري
آنان را آنگونه ببيني كه هستند نه آنگونه كه خود خواهي!!!
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
مولوی
نامه ای به یک دوست
به نام خدایی که درسکوت به اوپناه می برم درشادی انکارش کردم در تنهایی با تمام
وجود به اوعشق ورزیدم
به نام اوکه دوستی را درلبخند شادی رادرمحبت وجدایی رادراشک آفرید
روزگاری دراوج تاریکی بودم به هر کجا نگاه میکردم خود را می دیدم یک روزبارانی پنجره اتاق تاریک را به روشنایی گشودم واقاقیا را به اتاق فرا خواندم اقاقیا دعوتم را پذیرفت و آینه را برابرم نهاد من در برابرآینه ایستادم وخودم را شناختم
آنکه درآینه به من می نگریست سیاه بودنه اینکه پوستش سیاه بود ذاتش سیاه بود زیر
باران رفتم وازخداوند باران آمرزش طلبیدم
سلام دوست من
هرانسانی یه جایی توآسمان بزرگ توکهکشان جایی که عشق قایم شده ستاره ای داره
امیدوارم ستاره عمرتو،ستاره روشن زندگی توهرروزپرنورترازقبل بشه وهیچ وقت خاموش نشه
خوب من:
رمزبودن، ماندن ونرفتن صداقت
خداراصدازدن به زندگی لبخند زدن
اون دور دورها نمیدونم شایدهم نزدیک تر یه کس بزرگ هست که فقط منتظره ازاون
بخواهیم که یاریمون بده
میدونی اون کسی نیست جزخدایی که رازمن وتوروخوب میدونه
عادت هر روزبود اشک ریختن برسرسجاده عشق
عادت هرروزبود خواستن یاری او
عادت هرروزبود رازونیازبا معبود
عادت هرروزبود پاک شدن تازه شدن برسرسجاده عشق
عاشق همه دم فکرغم دوست کند
معشوق کرشمه ای که نیکوست کند
ماجرم وگنه کنیم واولطف وکرم
هرکس چیزی که لایق اوست کند
یک پسر کوچک ازمادرش پرسید چرا گریه میکنی
مادرپاسخ داد:چون من یک زن هستم
پسرک گفت:متوجه نمی شوم
مادراورا درآغوش گرفت وگفت هیچ وقت متوجه نمی شوی چون تو یک زن نیستی
بعدا پسرک روزی ازپدرش پرسید:چرا مادرگاهی گریه میکند
تنها پاسخی که پدرش داد این بود که:همه زنان بدون دلیل گریه می کنند
زمانی که پسرک بزرگ شد ازخدا پرسید:خدایا چرا زنان به آسانی گریه میکنند
خدا پاسخ داد:زمانی که من زن راخلق کردم نیازبود که اویک موجود خاص باشد
من شانه های اورا آنقدرقوی آفریدم تا بتواند بارهمه دنیا را به دوش بکشد
وآنقدر لطیف که جایگاهی برای آسایش عزیزانش باشد به او توانایی زندگی بخشیدن دادم به او آنقدر مهربانی دادم تا بی اعتنایی فرزندانش را تحمل کند به او قدرتی بخشیدم تا زمانی که همه ناامید می شونداو همچنان ادامه دهد به او محبتی آنچنان عمیق بخشیدم که همواره از خانواده اش محافظت کند حتی وقتی که بیماروخسته است
به او روحی وسیع اعطاکردم که فرزندانش را بی قیدوشرط دوست داشته باشد حتی وقتی که اورا نادیده می گیرند به او تحمل بخشیدم تا خطای همسرش را تحمل کندوببخشد وبدون چشمداشتی کناراوباقی بماندو درنهایت به او اشکهایی دادم تا هرزمانی که خواست جاری شوند
زیبایی یک زن به لباسی که او می پوشد وبه صورت اویا مدل موهایش نیست
زیبایی یک زن درچشمهایش نهفته است چشمهای اودریچه ای به سوی قلبش هستند
دریچه ای به سوی اشک هایی که تو نمی بینی وتمامی احساسات نهفته در قلب او هستند
آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند
آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند
آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند
آدم هاي بزرگ درد ديگران را دارند
آدم هاي متوسط درد خودشان را دارند
آدم هاي كوچك بي دردند
آدم هاي بزرگ عظمت ديگران را مي بينند
آدم هاي متوسط به دنبال عظمت خود هستند
آدم هاي كوچك عظمت خود را در تحقير ديگران مي بينند
آدم هاي بزرگ به دنبال كسب حكمت هستند
آدم هاي متوسط به دنبال كسب دانش هستند
آدم هاي كوچك به دنبال كسب سواد هستند
آدم هاي بزرگ به دنبال طرح پرسش هاي بي پاسخ هستند
آدم هاي متوسط پرسش هائي مي پرسند كه پاسخ دارد
آدم هاي كوچك مي پندارند پاسخ همه پرسش ها را مي دانند
آدم هاي بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
آدم هاي متوسط به دنبال حل مسئله هستند
آدم هاي كوچك مسئله ندارند
آدم هاي بزرگ سكوت را براي سخن گفتن برمي گزينند
آدم هاي متوسط گاه سكوت را بر سخن گفتن ترجيح مي دهند
آدم هاي كوچك با سخن گفتن بسيار، فرصت سكوت را از خود مي گيرند
چرا کسی نمیاد بخونه باهاتون قهررررررررررررررررررررررر ررررررررررررررم
قهر قهر قهر تا روز قیامت
منم که میام و می خونم ، تشکر هم می کنم دادا.
غصه نخور ، خیلی قشنگن. دمت گرم.
.
آیا میدانید زرتشت یعنی ستاره زرین!
آیا میدانید قطر شاهرگ گردن ۶ میلیمتر میباشد
آیا میدانید ناخن انگشت میانی سریعتر از دیگر انگشتها رشد میکند
آیا میدانید نروژ سومین کشور صادر کننده نفت میباشد
آیا میدانید با برداشتن تخمدانها عمر بیمار بطور متوسط ۸ سال کمتر میشود
آیا میدانید اسکنر ۴۸ سال پیش اختراع شده است
آیا میدانید ۱۰۰ سال پیش پزشکان آمریکایی میگفتند زنانی که باهوش هستند باردار نمی شوند
آیا میدانید ستاره دریایی فاقد مغز میباشد
آیا میدانید سالانه ۵۰۰۰ کارگر در معادن چین جان خود را از دست میدهند
آیا میدانید مروارید درون سركه ذوب میگردد
آیا میدانید ارزش مادی تمام عناصر بدن انسان کمتر از ۱۰۰۰ تومان است.
آیا میدانید ساعت اتمی ساخته اند که در ۴۰۰ میلیون سال یک ثانیه هم تغییر نمی کند
آیا میدانید بال زدن یک پروانه هم زمین را تکان میدهد
آیا میدانید ما مغزمان رو کنترل میکنیم یا مغزمان ما را؟
آیا میدانید ۲۰۰ میلیون موجود زنده روی زمین وجود دارد که انسان یکی از انها است
آیا میدانید یک قطره اب دارای ۱۰۰ میلیارد اتم است
آیا میدانید ایران به ۲۰ کشور تسلیهات نظامی صادر میکند
آیا میدانید ۸۰ ٪ موجودات دنیا را حشرات تشکیل داده اند
آیا میدانید تنها حیوانی که نمی تواند شنا کند شتر است
آیا میدانید روباه همه چیز را خاکستری می بیند
آیا میدانید گربه قادر نیست مزه شیرین را تشخیص دهد
آیا میدانید یک گرم سم مار کبری می تواند ۱۵۰ نفر را بکشد
آیا میدانید حس چشایی نوعی پروانه بزرگ ۱۳ هزار بار دقیق تر از انسان است
آیا میدانید لاما شتر بدون کوهانی است که به هنگام عصبانیت بر صورت طرف مقابل تف می اندازد.
آیا میدانید قلب گنجشک ۱۰۰ بار در دقیقه می تپد. گنجشک ها روی زمین می پرند.
آیا میدانید فیل تنها حیوانی است که می تواند ایستادن روی سر و گردن را یاد بگیرد.
آیا میدانید یک موش کور ۱۴ سانتی می تواند در یک شب تونلی به طول ۹۱/۴ متر حفر کند.
آیا میدانید مرغ ها برای تخمگزاری احتیاجی به خروس ندارند. خروس فقط برای بارور کردن تخم است
آیا میدانید کرم های ابریشم در ۵۶ روز ۸۶ هزار برابر وزن خود غذا می خورند.
آیا میدانید داركوب ها قادرند ۲۰ بار در ثانیه به تنه درخت ضربه بزنند
آیا میدانید زمان گردش سیاره عطارد بدور خود ۲ برابر زمان گردش آن بدور خورشید میباشد
آیا میدانید ۹۰ ٪ سم مارها از پروتئین تشكیل یافته است
آیا میدانید قلب میگو ها در سر آنها قرار دارد
آیا میدانید گونه ای از خرگوش قادر است ۱۲ ساعت پس از تولد جفت گیری كند
آیا میدانید سطح شهر مكزیك سالانه ۲۵ سانتیمتر نشست میكند
آیا میدانید موشهای صحرایی سالانه یک سوم ذخایر غذایی جهان را نابود میسازند
آیا میدانید بیشترین سرعت که انسان دست یافته ۴۰,۰۰۰ کیلومتربا سفینه آپالو ۱۰ است
آیا میدانید چین بیشتر از هر کشوری همسایه دارد، چین با ۱۳ کشور هم مرز است
آیا میدانید موریانه ها قادرند تا ۲ روز زیر آب زنده بمانند
آیا میدانید کبد انسان در ۳۰۰ تا ۵۰۰ روز نو میشود، یعنی اینکه از سلولهای جدیدی برخوردار میشود
آیا میدانید درازترین دم به سوسمار آبهای شور تعلق دارد که درازای آن به ۳ متر میرسد
آیا میدانید قدمت خالکوبی به بیش از ۵۰۰۰ سال میرسد
آیا میدانید اغلب مارها دارای ۶ ردیف دندان میباشند
آیا میدانید شمپانزه ها قادرند مقابل آینه چهره خود را تشخیص دهند اما میمونها نمیتوانند
آیا میدانید قلب والها تنها ۹ بار در دقیقه میتپد
آیا میدانید درازترین جانور یک نوع کرم خاکی است که درازای آن به بیش ۵۵ متر میرسد
آیا میدانید اولین كلیسای ساخت بشر یعنی كلیسای پطرس مقدس در انطاكیه ترکیه میباشد
آیا میدانید تقریبا ۶۵ ٪ وزن انسان را اکسیژن تشکیل میدهد.
آیا میدانید رشد تعداد ماشینها در جهان ۳ برابر رشد جمعیت انسانهاست.
آیا میدانید بیشترین آمار طلاق در جهان متعلق به ایران است
آیا میدانید كوكا كولا در اصل سبز رنگ است
آیا میدانید اسم قاره ها با همان حرفی كه آغاز میشود پایان میابد
آیا میدانید شما نمیتوانید با حبس نفستان خود كشی كنید
آیا میدانید محال است آرنج دستتان را بلیسید
آیا میدانید خوكها به دلیل فیزیك بدنی قادر به دیدن آسمان نیستند
آیا میدانید فندك قبل ازكبریت اختراع شد
آیا میدانید بیشتر سر دردهای معمولی از کم نوشیدن اب است
آیا میدانید زکریای رازی به غیر از الکل کاشف گوگرد هم هست
آیا میدانید رکورد ضربه زدن به توپ پیگ پنگ در مدت زمان ۶۰ ثانیه ۱۷۳ ضربه است
آیا میدانید مهمترین عامل افزایش طول عمر داشتن تناسب اندام به همراه وزنی مناسب است
آیا میدانید ۷۰ در صد جمعیت ایران زیر ۳۰ سال سن دارند و ایران جوانترین جمعیت دنیا را دارد
آیا میدانید خوردن کاهو مانع ریزش و سفید شدن موها میگردد
آیا میدانید برای جلو گیری از جوانه زدن سیب زمینی درون سبد ان یک عدد سیب قرار دهید
آیا میدانید اب دریا دارای طلاست و این مقدار در حدود ۴ گرم در هر میلیون تن اب است
آیا میدانید یک نوع وزغ وجود دارد که در بدن خود سم كافی برای كشتن ۲۲۰۰ انسان را دارد
آیا میدانید ۳۵۰ هزار نوع کفش دوزک در جهان وجود دارد
آیا میدانید وال برای شکار از صدای بسیار بلندی که دارد استفاده میکند و طعمه را فلج یا میکشد
آیا میدانید سریعترین قطار دنیا سرعت ۵۸۱ کلیومتر دارد، این نوع قطارها در ژاپن وجود دارند
آیا میدانید چشم انسان حدود ۱۳۵ میلیون سلول بینایی دارد
آیا میدانید مراسم مومیایی کردن در مصر باستان ۷۰ روز به طول میانجامید
آیا میدانید صدایی بلندتر از زمانیکه سفینه ایی به فضا پرتاب میشود در جهان وجود ندارد
آیا میدانید در قدیم ارزش نمک بیش از طلا بوده ، از نمک برای نگهداری غذا استفاده میشده است
آیا میدانید شکستگی استخوان ناشی از پوکی استخوان در زنان دو برابر مردان است
آیا میدانید توماس ادیسون از تاریکی وحشت داشت.
آیا میدانید چشم شتر مرغ از مغزش بزرگتر است.
آیا میدانید الفبای مردم هاوایی ۱۲ حرف دارد.
آیا میدانید مورچه ها نمیخوابد.
آیا میدانید اسکندر و ژولیوس سزار صرع داشتند
آیا میدانید ادامس توسط یک فرمانده جنگی اختراع شد.
آیا میدانید کد کشور روسیه ۰۰۷ است.
آیا میدانید ارتفاع برج ایفل در سرما و گرما بر اثر انقباض وانبساط ۱۶ ساتنی متر تغییر میکند.
آیا میدانید عقرب میتواند سه سال بدون غذا زندگی کند
آیا میدانید یک سوسک حمام میتواند ۹ روز بدون سر زندگی کند تا اینکه از گرسنگی بمیرد.
آیا میدانید یک کوروکودیل نمیتواند زبانش را بیرون در بیاورد.
آیا میدانید حلزون میتواند ۳ سال بخوابد.
آیا میدانید به طور میانگین مردم از عنکبوت بیشتر میترسند تا از مرگ
تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
…و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
….خانه کوچک ما سیب نداشت
من به تو خندیدم چون نمی دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
ونمی دانستی
باغبان باغچه همسایه ، پدرپیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده ی خود
پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک،
لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت برو،
چون نمی خواست به خاطر بسپارد
گریه تلخ تورا
ومن رفتم وهنوز...
سالهاست که در ذهن من آرام،آرام
حیرت وبغض تو تکرار کنان می دهد آزارم
ومن اندیشه کنان غرق این پندارم
که چه می شد ،اگر
باغچه کوچک ما سیب نداشت
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم
آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
کیست آن گوش که او می شنود آوازم
یا کدام است سخن می کند اندر دهنم
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد
یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان تا در زندان ابد
به یکی عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
مولانا
رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست
بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست
به هر طرف نظر کنم نمازمن نماز نیست
قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد
عذاب می کشم ولی عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست
مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی
زخم نمی زنی به من که مبتلا ترم کنی
از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی