morteza_rk
26-11-2010, 14:20
كلاس فلسفه!
پروفسور فلسفه با بسته سنگيني وارد کلاس درس فلسفه شد و بارسنگين خود را روبروي دانشجويان خود روي ميز گذاشت.وقتي کلاس شروع شد، بدون هيچ کلمه اي، يک شيشه بسياربزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پرکردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسيدکه، آيا اين ظرف پر است؟ و همه دانشجويان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفي از سنگريزه برداشت وآنهارو به داخل شيشه ريخت و شيشه رو به آرامي تکان داد. سنگريزه ها در بين مناطق باز بين توپ هاي گلف قرارگرفتند؛ سپس دوباره از دانشجويان پرسيد که آيا ظرف پر است؟ و باز همگي موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفي از ماسه را برداشت و داخل شيشه ريخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهاي خالي رو پر کردند. او يکبار ديگرپرسيد که آيا ظرف پر است و دانشجويان يکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پراز قهوه از زيرميز برداشت و روي همه محتويات داخل شيشه خالي کرد. "درحقيقت دارم جاهاي خالي بين ماسه ها رو پرميکنم!" همه دانشجويان خنديدند. درحالي که صداي خنده فرو مي نشست، پروفسور گفت: "حالا من مي خوام که متوجه اين مطلب بشين که اين شيشه نمايي از زندگي شماست، توپهاي گلف مهمترينچيزها در زندگي شما هستند: خدايتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتيتان، دوستانتان و مهمترين علايقتان: چيزهايي که اگر همهچيزهاي ديگر ازبين بروند ولي اينها باقي بمانند، باز زندگيتان پايبرجا خواهدبود. اما سنگريزهها سايرچيزهاي قابلاهميت هستند مثل کارتان، خانهتان و ماشينتان. ماسهها هم سايرچيزها هستند: مسايل خيلي ساده.
" پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو درظرف قراربديد، ديگر جايي براي سنگريزه ها و توپهايگلف باقي نميمونه، درست عين زندگيتان. اگر شما همه زمان و انرژيتان را روي چيزهايساده و پيشپا افتاده صرفکنين، ديگر جايي و زماني براي مسايليکه برايتان اهميتداره باقينميمونه. بهچيزهايي که براي شادبودنتان اهميت داره توجه زيادي کنين، با فرزندانتان بازيکنين، زماني رو براي چکآپ پزشکي بذارين. با دوستان و اطرافيانتان بهبيرون برويد و با اونها خوش بگذرونين. هميشه زمان براي تميزکردن خانه وتعميرخرابيها هست. هميشه در دسترس باشين. اول مواظب توپهاي گلف باشين، چيزهاييکه واقعاً برايتان اهميتدارند، موارد داراياهميت رو مشخصکنين. بقيهچيزها همون ماسهها هستند.
" يکي از دانشجويان دستشرا بلندکرد و پرسيد: پس دو فنجانقهوه چه معنيداشتند؟ پروفسور لبخندزد و گفت: "خوشحالمکه پرسيدي. اينفقط براياين بودکه بهشما نشونبدم که مهمنيستکه زندگيتان چقدر شلوغ و پرمشغلهست، هميشه در زندگي شلوغ هم، جائي براي صرف دو فنجانقهوه با يکدوست هست!
پروفسور فلسفه با بسته سنگيني وارد کلاس درس فلسفه شد و بارسنگين خود را روبروي دانشجويان خود روي ميز گذاشت.وقتي کلاس شروع شد، بدون هيچ کلمه اي، يک شيشه بسياربزرگ از داخل بسته برداشت و شروع به پرکردن آن با چند توپ گلف کرد.
سپس از شاگردان خود پرسيدکه، آيا اين ظرف پر است؟ و همه دانشجويان موافقت کردند. سپس پروفسور ظرفي از سنگريزه برداشت وآنهارو به داخل شيشه ريخت و شيشه رو به آرامي تکان داد. سنگريزه ها در بين مناطق باز بين توپ هاي گلف قرارگرفتند؛ سپس دوباره از دانشجويان پرسيد که آيا ظرف پر است؟ و باز همگي موافقت کردند.
بعد دوباره پروفسور ظرفي از ماسه را برداشت و داخل شيشه ريخت؛ و خوب البته، ماسه ها همه جاهاي خالي رو پر کردند. او يکبار ديگرپرسيد که آيا ظرف پر است و دانشجويان يکصدا گفتند: "بله".
بعد پروفسور دو فنجان پراز قهوه از زيرميز برداشت و روي همه محتويات داخل شيشه خالي کرد. "درحقيقت دارم جاهاي خالي بين ماسه ها رو پرميکنم!" همه دانشجويان خنديدند. درحالي که صداي خنده فرو مي نشست، پروفسور گفت: "حالا من مي خوام که متوجه اين مطلب بشين که اين شيشه نمايي از زندگي شماست، توپهاي گلف مهمترينچيزها در زندگي شما هستند: خدايتان، خانواده تان، فرزندانتان، سلامتيتان، دوستانتان و مهمترين علايقتان: چيزهايي که اگر همهچيزهاي ديگر ازبين بروند ولي اينها باقي بمانند، باز زندگيتان پايبرجا خواهدبود. اما سنگريزهها سايرچيزهاي قابلاهميت هستند مثل کارتان، خانهتان و ماشينتان. ماسهها هم سايرچيزها هستند: مسايل خيلي ساده.
" پروفسور ادامه داد: "اگر اول ماسه ها رو درظرف قراربديد، ديگر جايي براي سنگريزه ها و توپهايگلف باقي نميمونه، درست عين زندگيتان. اگر شما همه زمان و انرژيتان را روي چيزهايساده و پيشپا افتاده صرفکنين، ديگر جايي و زماني براي مسايليکه برايتان اهميتداره باقينميمونه. بهچيزهايي که براي شادبودنتان اهميت داره توجه زيادي کنين، با فرزندانتان بازيکنين، زماني رو براي چکآپ پزشکي بذارين. با دوستان و اطرافيانتان بهبيرون برويد و با اونها خوش بگذرونين. هميشه زمان براي تميزکردن خانه وتعميرخرابيها هست. هميشه در دسترس باشين. اول مواظب توپهاي گلف باشين، چيزهاييکه واقعاً برايتان اهميتدارند، موارد داراياهميت رو مشخصکنين. بقيهچيزها همون ماسهها هستند.
" يکي از دانشجويان دستشرا بلندکرد و پرسيد: پس دو فنجانقهوه چه معنيداشتند؟ پروفسور لبخندزد و گفت: "خوشحالمکه پرسيدي. اينفقط براياين بودکه بهشما نشونبدم که مهمنيستکه زندگيتان چقدر شلوغ و پرمشغلهست، هميشه در زندگي شلوغ هم، جائي براي صرف دو فنجانقهوه با يکدوست هست!